جدول جو
جدول جو

معنی دارد - جستجوی لغت در جدول جو

دارد
در درختان سیب و گلابی جوانه هایی که روی ساقه یکساله و شوران سال قبل قرارگرفته اند در سال بعد شکفته می شوند و شاخۀ بسیار کوتاهی بنام ’دارد’ تولید می کنند که فقط دارای چند برگ میباشد و بجوانۀ باریکی که در سال بعد نیز مولد برگ میگردد منتهی میشود، رشد و نمو ’دارد’ خیلی کند و ملایم صورت میگیرد، (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی ص 223)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داود
تصویر داود
داود
(پسرانه)
داوود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارا
(پسرانه)
مالدار، ثروتمند، از نامهای خداوند، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فارد
تصویر فارد
فارد
(پسرانه)
یگانه، تنها، تک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارد
تصویر یارد
یارد
مقیاس طول برای پارچه در انگلستان و امریکای شمالی، معادل ۳۶ اینچ یا ۹۲ سانتی متر یا ۱۴ گره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارو
تصویر دارو
دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارد
تصویر شارد
شارد
رمنده، رمیده، گریخته، آنکه از اطاعت سر باز بزند، نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارس
تصویر دارس
دارس
کهنه سازنده، ناپدید کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادر
تصویر دادر
دادر
برادر، برای مثال از پدر چون خواستندش دادران / تا برندش سوی صحرا یک زمان (مولوی - ۹۵۲)، دوست صمیمی که مانند برادر باشد، برای مثال تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما / کی بر این می دارد ای دادر تو را؟ (مولوی - ۱۰۰۴)
دادگر
دادر آسمان: خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارد
تصویر فارد
فارد
تنهامانده، جدامانده، یکه و تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارد
تصویر کارد
کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارا
دارنده، چیزدار، مال دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
داردس
(دِ)
رودی بوده است در سوریه. و در شرح قیام کورش فرزند داریوش دوم هخامنشی علیه برادرش اردشیر دوم نام این رودخانه آمده و اشاره شده است که کورش فرمان داد تا قصر بلزیس والی سوریه را که در کنار این رودخانه بود آتش زنند. رجوع بایران باستان ج 2 ص 1007 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دادر
تصویر دادر
دادر
برادر، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارد
تصویر صارد
صارد
تیر که به نشانه بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
فارد
بر گرفته از فرید تازی یکتا یکی از بازی های هفتگانه نرد تنها جدا مانده، یگانه یکی از بازی های هفتگانه نرد دور اول از بازی نرد (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
شارد
گریزان گریزپای، سرگردان، آواره بی خانمان، سرکش نافرمان سرکش، جمع شرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارس
تصویر دارس
دارس
محوشده، ناپدید شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارب
تصویر دارب
دارب
آله (عقاب)، خوگر ، باز آینده، تبیره زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارج
تصویر دارج
دارج
برانگیخته و بدرجات بالا رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارع
تصویر دارع
دارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارا
دارنده، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داره
تصویر داره
داره
خانه کوچک، خانه بزرگ، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
داری
بویه فروش، کشتیبان در ترکیب بمعنی داشتن ورزیدن حفظ کردن آید: باغداری قپان داری ترازو داری خانه داری چارواداری علم داری کرسی داری گله داری مرغداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارد
تصویر سارد
سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
بارد
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرد
تصویر ادرد
ادرد
مرد بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد
تصویر کارد
کارد
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد
تصویر وارد
وارد
درون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارا
تصویر دارا
دارا
واجد، متمول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
داردن
برگردان
فرهنگ گویش مازندرانی