- دارخور
- درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
معنی دارخور - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حائز اهمیت، قابل، مناسب، مستحق
لایق، سزاوار، صالح
شایسته، سزاوار، لایق، اندرخور، شایگان، ارزانی، بابت، خورا، خورند، سازوار، شایان، صالح، فراخور، فرزام، محقوق، مستحقّ، مناسب، باب
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نگهبان نیکی، دارنده نیکی، فرزند ویشتاسب از شاهان بزرگ هخامنشی، مرکب از دارا + وهو (نیکی)، نام چندتن از پادشاهان هخامنشی
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
مناسبت
مثمر، میوه آور، با ثمر
چراخوار
آوازی که از بینی و گلوگاه بعض مردم خوابیده برآید
چرک آهن ریم آهن خبث الحدید
داروساز داروفروش
مرغی که با منقار درخت را سوراخ کند
درختی که آنرا پیوند نکرده باشند، شاخه نو نشانده
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
چوب عود شاخه عود
رقصنده، رقاص
عادل، دادگر، دادرس
دانشگر، فاضل، دانا
سال خورده، پیر، فرتوت
چرک آهن، ریم آهن، زنگ آهن
مرگ موش، سم الفار، آرسنیک
کسی که کم غذا می خورد، کم خور
صاحب علم و دانش، عالم، دانشمند
هر درختی که میوه بدهد، درخت میوه دار، در بانکداری سرمایه ای که سود بدهد، پردوکتیف
پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه
خواربار، مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
دادآورنده، عدالت آورنده، آورندۀ عدل و داد
درخت میوه داری که هنوز آن را پیوند نکرده باشند، میوه ای که از درخت پیوندنشده به دست آید، قلمۀ درخت و نهال نونشانده
داد و فریاد، سر و صدا، جار و جنجال، جنگ و هیاهو
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن
صبر کردن، درنگ کردن
داردار کردن: داد و فریاد کردن، سر و صدا راه انداختن