جدول جو
جدول جو

معنی دادیاری - جستجوی لغت در جدول جو

دادیاری
(دادْ)
عمل دادیار. یاری عدالت کردن، شغل دادیاری یعنی شغل معاونت قضائی مدعی العموم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادیار
تصویر دادیار
(پسرانه)
حامی قانون، مجری عدالت (نگارش کردی: دادیار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دانشیاری
تصویر دانشیاری
شغل و عمل دانشیار، رتبه و مقام دانشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان، وکیل عمومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
ایستادگی، مقاومت، استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
دام پروری، شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادکاری
تصویر رادکاری
بخشندگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
گرفتن و صید کردن جانوران با دام، شغل و عمل دامیار، برای مثال گفتا که به رسم دامیاری / مهمان توام بدانچه داری (نظامی۳ - ۴۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبک سری، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
(دادْ)
که یاری عدل کند. که عدالت را مجری دارد، در اصطلاح دادگستری معاون قضائی و دستیاردادستان یا مدعی العموم. وکیل عمومی. در اصطلاح دستگاه سابق عدلیه و اینک دادستان را وکیل عمومی گویند
لغت نامه دهخدا
عمل دامیار، صید، صیدکاری، شکارگری، صیادی، عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله:
گفتا که برسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری،
نظامی،
، ماهیگیری
لغت نامه دهخدا
عمل دادکار، عدل، عدالت ورزی:
بکام و حلق رعیت ز دادکاری تو
رسیده شربت انصاف خوشگوار تو باد،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانشیاری
تصویر دانشیاری
شغل و عمل دانشیار، رتبه ومقام دانشیار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بعنوان یادگارو یاد بود باشد، هرچیز که بعنوان یادبود وهدیه بکسی دهند، آنچه بر در و دیوارها نویسند یا برتنه درختان کنده کاری کنند. یا یادگاری نوشتن، نوشتن خط و جمله یا شعری بر در و دیار بناها با در دفتر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیداری
تصویر نادیداری
غیر قابل رویت، نامرئی: (پس اگر آتش اندروی گیرد و لطیف بود زود آتش صرف شود و دودی از وی بشود پس مشف شود و نادیداری شود پندارند که بمرد) مقابل دیداری
فرهنگ لغت هوشیار
گاوبانی چوپانی گاو: جنود ظفر نمود الله وردی خان و غلامان را از قضای ربانی صبحی بر سمت آن قلعه عبور افتاده و از شخصی که گاویاری مینموده خبر گرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد کاری
تصویر داد کاری
عدالت ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیاری
تصویر دامیاری
شغل و عمل دامیار صید جانوران با دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادساری
تصویر بادساری
سبکسری، باد سری
فرهنگ لغت هوشیار
ایستادگیپافشاری تاب مقاومت دوام. پایداری کردن پا فشردن پای داشتن مقاومت کردن استقامت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان وکیل عمومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد یار
تصویر داد یار
کسی که یاری عدل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یادگاری
تصویر یادگاری
آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد، هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند، آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنه درختان کنده کاری کنند، نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادیار
تصویر دادیار
معاون دادستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگاهی
تصویر دادگاهی
مجبور به حضور در دادگاه برای محاکمه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگاه داری و پرورش جانوران اهلی مانند گوسفند، گاو، اسب، شتر و مانند آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
ایستادگی، پافشاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داشتاری
تصویر داشتاری
مالکیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
قوام، استقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
Persevering, Persistence, Persistency, Stabilization, Steadiness, Sustainability
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
настойчивый , упорство , настойчивость , стабилизация , устойчивость , устойчивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پایداری
تصویر پایداری
beharrlich, Beharrlichkeit, Beständigkeit, Stabilisierung, Nachhaltigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی