جدول جو
جدول جو

معنی دادرشیش - جستجوی لغت در جدول جو

دادرشیش
(دَ)
نام مردی ارمنی تابع داریوش بزرگ. داریوش وی را به ارمنستان فرستاده است تامردمی را که آنجا بر وی شوریده بودند سرکوبی کند و بنا بکتیبۀ بیستون (بند هفتم) داریوش آنجا بر لشکر یاغی غالب آمده است. (ایران باستان ج 1 ص 542، 543)
نام مردی پارسی از یاران داریوش بزرگ و والی باختر، این مرد نیز بنابه سنگ نبشتۀ بیستون بالشکری برای سرکوبی فراد نام عازم مرو شده است و فراد و لشکرش را شکست داده. (ایران باستان ج 1 ص 545)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد کسی رسیدن، به دادخواهی دادخواه رسیدگی کردن، محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادکیش
تصویر دادکیش
کسی که کیش و آیینش بر عدل و داد است، آنکه کارش براساس عدل و داد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
آنکه درویش نباشد، کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند، آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
در زبان اطفال، برادر و بیشتر خطابی است که خواهران و برادران کهتر برادر مهتر را کنند
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
عمل دادرس. قضاء، محاکمه.
- دیوان دادرسی دارائی، دیوان محاکمات مالیه
لغت نامه دهخدا
که عدالت آیین و دین دارد، با عدل، بسیارعادل، که عدالت با سرشت عجین دارد، مقابل ستم کیش، ظلم کیش، ج، دادکیشان:
ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست
که دادکیشان بیشند و ظلم کیشان کم،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
بادریشه، غرور و لاف، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
آن که درویش نباشد. (ناظم الاطباء) ، آن که زهد و درویشی را به خود نسبت دهد ولی قلباً درویش نباشد. زاهد دروغی. (ناظم الاطباء) :
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا ندانی که در این خرقه چه نادرویشم.
حافظ.
، نارفیق
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
نام دشتی است در ترکستان. گویند همیشه در آن دشت بادی در نهایت تندی می وزد، چنانکه اسب و شتر را می غلطاند. و وجه تسمیه اش به هادرویش آن است که جمعی از درویشان در آن بادیه واقع می شوند ناگاه باد تندی بهم میرسد و هر یک از درویشان را به جایی می اندازد و همدیگر را گم میکنند و هادرویش هادرویش فریاد میزنند تا وقتی که هلاک میشوند. (برهان). نام دشتی است مابین خجند و کندبادام و در این دشت همیشه باد تند وزد، گویند ابتدای آن باد از مرغینان که در مشرق این دشت واقع است می وزد و انتهای آن از خجند در مغرب این دشت است. سبب تسمیه آن است که وقتی چند درویش پیاده در شب ازآنجا عبور میکردند باد تندی وزیده از تیرگی شب و غلبۀ خاک یکدیگر را گم کردند و از همدیگر دور افتادند. سراسیمه شده فریاد میزدند که هادرویش هادرویش آخرالامر در این حالت همگی هلاک شدند. اکنون آن صحرا بدین نام مشهور است. (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
آنکه درویش وصوفی نباشد، آنکه ظاهرا درویش وصوفی است ولی برخلاف اصل درویشی عمل کند: اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا تا ندانی که درین خرقه چه نا درویشم، (حافظ)، کسی که برخلاف مروت و انسانیت با دوستان و معاشران رفتار کند نا رفیق، آدم مقید و متکلف و اهل اتیکت و آداب و رسوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادریش
تصویر بادریش
مغرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
به داد مظلوم رسیدن، رسیدگی به دادخواهی دادخواه، محاکمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادرویش
تصویر نادرویش
((دَ))
ناجوانمرد، نارفیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
احقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
ناصوفی، نالوطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازپرسی، داوری، قضاوت، محاکمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موش درختی
فرهنگ گویش مازندرانی