جدول جو
جدول جو

معنی داددوست - جستجوی لغت در جدول جو

داددوست
دوست دارندۀ عدل، عدل خواه، عدل دوست، محب عدل:
نکوکار و با دانش و داددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست،
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدادوست
تصویر خدادوست
(پسرانه)
دوستدار خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
داد خواستن، در علم حقوق نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار دوست
تصویر دار دوست
هر گیاه پیچنده مانند عشقه که به درخت مجاور خود بپیچد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(دْ دَ)
دارای دستی بخشنده. که با دست راد است. بخشنده. گشاده دست:
ردی دانش آرای یزدان پرست
زمین حلم و دریادل و راددست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام نیای دهم زرتشت پیامبر ایرانی. (این نام بصورتهای واندست، ویدس، وایدست نیز آمده است). رجوع به مزدیسنا ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عنب الثعلب و تاجریزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بادْ، دَ)
کنایه از مردم تهی دست. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). مفلس. (غیاث) :
بر خاک در تو جان فشاندیم
معلومت شد که باددستیم.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به باد شود.
لغت نامه دهخدا
دوست دارندۀ مال و ثروت، (ناظم الاطباء)، مال پرست، آنکه مال بسیار دوست گیرد، (یادداشت به خطمرحوم دهخدا)، و رجوع به مال پرست شود، بخیل، (ناظم الاطباء)، در تداول عامه، ممسک، بخیل
لغت نامه دهخدا
دوستدار دین:
پدرت این جهاندار دیندوست مرد
که هرگز نزد بر کسی باد سرد،
فردوسی،
بخل نزدیک تو کفراست و سخا نزد تو دین
مرد دیندوست بود آری از کفر بری،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَسْ / خُسْ)
بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کودکی که از بیماری کلان نگردد، الائتنان. (منتهی الارب در مادۀ ت ن ن). قصیع. کلانسال خرد، الشباب. (السامی فی الاسامی). طفلی که نمو او کم است و مبتلا به لاغری و نقصان قوه نامیه باشد، شخصی که هر چه دارد صرف کند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دوستدار دانا، خواهان دانا:
ما که دانا شدیم و دانادوست
دانش ما بزیر دانش اوست،
نظامی،
، که صدیق دانا دارد، که یارخردمند دارد
لغت نامه دهخدا
پوست دارها (درخت ها)، چون تبریزی، چنار، بلوط، آزاد و جز آن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
وی پسر مصاحب بیگ افغانی است. در جنگی که بحوالی قلعۀ ناحیۀ النگ افغانستان اتفاق افتاد و همایون شاه پادشاه بابری هندوستان قصد حمله به این قلعه کرد، میزرا کامران که قبلاً بر قلعه دست یافته بود سه پسر خردسال ناموس بیگ را بقتل آورد و از دیوار قلعه بپایین انداخت مردم درونی و بیرونی قلعه از بی مروتی میرزا کامران آزرده خاطر گشتند و سرداربیگ پسر قراچه بیگ و خدادوست پسر میرزا مصاحب بیگ را بکنگره های قلعه بسته و آویختند. رجوع به تاریخ شاهی ص 319 و اکبرنامه ص 264 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
محب خدا. دوست دارندۀ خدا. خداپرست:
خدادوست را گر بدرّند پوست
نخواهد شدن دشمن دوست دوست.
سعدی.
گر پدر دعوی خدایی کرد
من خدادوستم خردپرورد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
که دوست نباشد، که مهربان نیست، نامهربان: و از دست زنان نادوست و ناکدبانو بگریز که گفته اند کدخدا رود بود وکدبانو رودبند اما نه چنانکه چیز ترا در دست گیرد ونگذارد که تو بر چیز خود مالک باشی، (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نادوست
تصویر نادوست
نامهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باددست
تصویر باددست
((دَ))
ولخرج، اسراف کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زادخوست
تصویر زادخوست
((خُ))
سالخورده، فرتوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
((خا))
عرضحال، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
عرض حال، مطالبه، شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد