جدول جو
جدول جو

معنی دئل - جستجوی لغت در جدول جو

دئل
(دِ ءَ)
قبیله ای است و بدان ابوالاسود ظالم دئلی بن عمرو منسوب است و این غیر قبیلۀ دئل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دئل
(دُ ءِ / ءَ)
شغال. دألان، جانوری است چون راسو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دئل
(دُ ءِ / ءَ)
حیی است. رهط ابی الاسود. اخفش گوید به این نسبت ابوالاسودالدئلی منسوب است جز آنکه آنان بنا بر روش خود همزه را مفتوح تلفظ کنند و دئلی گویند و گاهی نیز همزه را از جهت انفتاح وی و انضمام ما قبل به واو بدل کنند و دولی گویند. ابن کلبی گوید آن دیلی است به یاء و گاهی دئلی (بکسرتین) هم آمده است اما این نادر است. (منتهی الارب). قبیله ای است از بکر بن عبد مناه بن و ایشان بنوالدئل بن بکر بن عبدمناه هستند و ابوالاسود دئلی واضع علم نحو بفرمان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب از ایشانست. (از صبح الاعشی ج 1 ص 350). و نیز رجوع به ابوالاسود شود
لغت نامه دهخدا
دئل
(دُ ءِ)
ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیلۀ هون بن خزیمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دئل
بچه گرگ بچه شغال
تصویری از دئل
تصویر دئل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دول
تصویر دول
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، ظرف آب کشی، دلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دول
تصویر دول
دولت ها، دارایی ها، ثروتها، مالها، حکومتها، جمع واژۀ دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دال
تصویر دال
نام حرف «د»
دالمن، عقاب
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، لاشخور، کلمرغ، شیرگنجشک، دژکاک، نسر، مردارخوٰار، دالمنبرای مثال مردکی را به دشت گرگ درید / زو بخوردند کرکس و دالان (ناصرخسرو۱ - ۵۲۹)
دلالت کننده و راهنمایی کننده، راه نماینده، مقابل مدلول
در علم منطق امری که به وسیلۀ آن علم به امر دیگر حاصل شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقل
تصویر دقل
ستون میان کشتی که بادبان ها را به آن می بندند، پست ترین انواع خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخل
تصویر دخل
مقابل خرج، درآمد، سود، بهرۀ مال، درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل
تصویر دغل
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دول
تصویر دول
تاخیر و درنگ در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(دُ ءَ)
منسوب است به دئل (دؤل) و بقول مبرد منسوبست به دول که از مادۀ ’دیل’ مأخوذست. و دیل که دایه است نام رهط ابوالاسود دؤلی میباشد اما دیلی نمیگویند که توالی کسرات شود. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحل
تصویر دحل
بیشه شیر، آب انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخل
تصویر دخل
در آمد، چیزی که حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبل
تصویر دبل
مرگامرگ (طاعون)، تالابه، جویک جوی خرد خر کوچک خر بندری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجل
تصویر دجل
فرومایه دروغ گفتن، سوختن، گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب سیاه، و بمعنی دلالت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
جنگ تن به تن برای تلافی اهانت و اعاده شرف که سابقاً معمول بوده و اکنون موقوف شده است
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل
تصویر دهل
طبل طبل بزرگ کوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دال
تصویر دال
عقاب، مرغی لاشخور از نوع کرکس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دال
تصویر دال
خال نهال نو نشانده و پیوند نکرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دال
تصویر دال
((لّ))
دلالت کننده، هدایت کننده، نشان دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دخل
تصویر دخل
((دَ))
درآمد، عایدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمل
تصویر دمل
((دُ مَ یا مَّ))
زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکل
تصویر دکل
زمخت، گنده، امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکل
تصویر دکل
((دَ کَ))
تیر بلندی در عرشه کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند، تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقل
تصویر دقل
((دَ قَ))
خرمای بد و پست، خرما
فرهنگ فارسی معین