معنی دکل - فرهنگ فارسی معین
معنی دکل
- دکل
- زمخت، گنده، امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد
تصویر دکل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دکل
دکل
- دکل
- تیر بلندی در عرشه کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند، تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
دکل
- دکل
- تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند مانند ستون خیمه که چادر بر روی آن قرار می گیرد، دیرک، ستون میان کشتی که بادبان ها را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
دکل
- دکل
- ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دکل
- دکل
- فراهم آوردن گل را بدست تا بینداید، پاسپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا