جدول جو
جدول جو

معنی خیطاء - جستجوی لغت در جدول جو

خیطاء(خَ)
گردن دراز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: نعامه خیطاء
لغت نامه دهخدا
خیطاء
گردن دراز
تصویری از خیطاء
تصویر خیطاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایطاء
تصویر ایطاء
در قافیه تکرار کردن قافیه های شعر در لفظ و معنی که از عیوب قافیه است، پایمال کردن
ایطای خفی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر نباشد مانند دانا و بینا، آب و گلاب، شاخسار و کوهسار
ایطای جلی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر باشد مانند دردمند و نیازمند، ستمگر و افسون گر، سیمین و زرین
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ناراست. نقیض صواب، گناه بی قصد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن خالدار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
آنکه پیوسته خطا می کند. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ خطوه. (منتهی الارب). رجوع به خطوه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
زمین پست در میان زمینهای بلندو مرتفع، (منتهی الارب، مادۀ وطء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعیط، یعنی گردن دراز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درازسر و درازگردن، اباکننده و ممتنع. (از اقرب الموارد). ج، عیط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قاره عیطاء، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تپۀ مشرف که بسوی آسمان دراز شده باشد، هضبه عیطاء، کوه مرتفع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخیص، زن کلان و ضعیف، بزی که یک شاخ وی راست استاده و شاخ دیگر بسرش چسبیده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- عنز خیصاء، ماده بز یک شاخ. (منتهی الارب).
، زنی که یک چشم وی خرد و دیگری کلان باشد، عطیه اندک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیص
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خوط، جمع واژۀ خیط
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ناقۀ خیفاء،ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب). ج، خیفاوات.
- ، ناقۀ فراخ پستان. (منتهی الارب). ج، خیفاوات.
، نوشته یاشعری که یک کلمه آن منقوط و کلمه دیگر غیر منقوط باشد. (از مطول)
لغت نامه دهخدا
(خُ یَ / خِ یَ)
تکبر. بزرگ منشی. (یادداشت مؤلف). یقال: اختال الرجل و به خیلاء و خیلاء، یعنی خرامید آن مرد با کبر و بزرگ منشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس). تکبر: چون در هر دوری و قرنی بندگان را بطر نعمت و نخوت ثروت و خیلاء رفاهیت از قیام به التزام اوامر باری جلت قدرته و علت کلمته بالغمی آمده ست. (جهانگشای جوینی). و ملوک و اشراف اطراف از خیلاء کبریا و بطر عظمت و جبروت بر ذروۀ اوج العظمه. (جهانگشای جوینی) ، پندار. خیال
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
جمع واژۀ خلیط. رجوع به خلیط در این لغت نامه شود. انبازان، بهم آمیختگان. (یادداشت بخط مؤلف) :قال لقد ظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه و اًن ّ کثیراً من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض. (قرآن 24/38)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پایمال کردن، (از ’وطء’) (غیاث اللغات) (آنندراج)، بسپردن دادن، یقال: اوطأ فرسه، ای حمله علیه فوطئه و اوطاء الشی ٔ فوطئه
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیطاء
تصویر عیطاء
مونث اعیط: دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطان
تصویر خیطان
جمع خوط، شاخه ها شاخه های نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
گناهی غیر عمدی، سهو اشتباه نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلطاء
تصویر خلطاء
جمع خلیط آمیزگاران آمیزشکاران
فرهنگ لغت هوشیار
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلاء
تصویر خیلاء
((خَ))
عجب، خودبینی، گردنکشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایطاء
تصویر ایطاء
پایمال کردن، از عیوب قافیه و آن تکرار قافیه در شعر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
((خَ))
سهو، گناه غیرعمد
فرهنگ فارسی معین