جدول جو
جدول جو

معنی خیزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خیزانیدن
خیز دادن، جهاندن، کسی را از زمین بلند کردن و به حالت ایستاده درآوردن
تصویری از خیزانیدن
تصویر خیزانیدن
فرهنگ فارسی عمید
خیزانیدن
(خِ / خَ / خُ دَ)
خیزیدن کنانیدن. برخاستن فرمودن. (ناظم الاطباء). بخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف).
- بخیزانیدن، خیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). الازلاق. بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
- برخیزانیدن، خیزانیدن.
، برپای کردن. راست کردن. (یادداشت مؤلف). قائم کردن. بحال قیام درآوردن
لغت نامه دهخدا
خیزانیدن
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیوانیدن
تصویر شیوانیدن
شیبانیدن، لرزانیدن، فریفته ساختن، آشفته کردن، درهم کردن، مخلوط کردن آرد با آب، خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت آوردن، ارزان کردن، ارزان خریدن یا فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخیزانیدن
تصویر برخیزانیدن
کسی را از جا بلند کردن و برپا داشتن، برافراختن، برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیبانیدن
تصویر کیبانیدن
میل دادن و منحرف ساختن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بَ / بِ دَ)
مرکّب از: بیز + انیدن، به بیختن داشتن. (یادداشت مؤلف)، رجوع به بیختن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ)
بلند کردن. برخیزاندن. (یادداشت مؤلف) ، اجبار بخیزیدن کردن. (یادداشت مؤلف).
- برخیزاندن، بلندکردن. خیزاندن
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو اُ دَ)
لغزیدن. لیز خوردن، سکندری خوردن: الازلاق، بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ دی دَ)
لیزاندن. لیز دادن. به حرکت آوردن چیزی در سطحی لیز و لغزان. سراندن. شخشانیدن
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ)
ریزاندن. (ناظم الاطباء). ریختن به معنی متعدی: داءالثعلب موی سر بریزاند. (یادداشت مؤلف) : سح، ریزانیدن آب. سکب، ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) : اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ریزه ریزه کردن: ریزانیدن حصاه و بریزانیدن حصاه، ریزریز کردن آن. تفتیت آن: این دارو سنگ گرده بریزاند. (یادداشت مؤلف) ، ریختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دی دَ)
خیسیدن کنانیدن و فرمودن. (ناظم الاطباء). خیساندن. مرس. تر نهادن. آغوندن. نقوع. انقاع. (یادداشت مؤلف) ، آمیختن و مخلوط کردن، پیش خزیدن مانند کودکان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ هََ)
متعدی برخاستن. بخاستن داشتن. ببرخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف). راست کردن. بلند کردن. برخیزاندن. اثاره. تثویر. اقامه. بعث. انهاض: و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص 71)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندانیدن
تصویر خندانیدن
بخنده درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپانیدن
تصویر شیپانیدن
مخلوط کردن با آب
فرهنگ لغت هوشیار
آمیختن برهم زدن (عموما)، آرد گندم و مانند آن را در آب و امثال وی آمیختن (خصوصا)، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوط کردن (آرد با آب و مانند آن) خمیر کردن، فریفته گردانیدن، لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزانیدن
تصویر سوزانیدن
آتش زدن سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسانیده
تصویر خیسانیده
خیس شده مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشانیدن
تصویر خوشانیدن
خشک کردن خشکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیدن
تصویر خورانیدن
بخوردن واداشتن غذا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبانیدن
تصویر خنبانیدن
تقلید کردن، گفتگوها و حرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کردن آب و رطوبت چیزی را گرفتن (بوسیله حرارت دادن یا در آفتاب گذاشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفتانیدن
تصویر خفتانیدن
خوابانیدن، غلتانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جهاندن بجست وا داشتن، از زمین بلند کردن و سر پا نگاهداشتن کسی را، لغزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزانیدن
تصویر لیزانیدن
حرکت دادن چیزی در سطحی لغزان سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخیزانیدن
تصویر برخیزانیدن
برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسانیدن
تصویر خیسانیدن
((دَ))
تر کردن، مرطوب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزانیدن
تصویر ورزانیدن
اعمال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره