معنی برخیزانیدن برخیزانیدن(مُ زَ هََ) متعدی برخاستن. بخاستن داشتن. ببرخاستن داشتن. (یادداشت مؤلف). راست کردن. بلند کردن. برخیزاندن. اثاره. تثویر. اقامه. بعث. انهاض: و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. (تاریخ قم ص 71) لغت نامه دهخدا