جدول جو
جدول جو

معنی خیره - جستجوی لغت در جدول جو

خیره
ویژگی حالت چشم هنگام بادقت نگاه کردن به یک چیز، در علم زیست شناسی خیری
کنایه از با حالت فرومانده از حیرت و شگفتی، باسرگشتگی، باحیرت، برای مثال ملک در سخن گفتنش خیره ماند / سر دست فرماندهی برفشاند (سعدی۱ - ۴۹)
خیره کننده، بی سبب، به بیهودگی، برای مثال هر که تواند که فرشته شود / خیره چرا باشد دیو و ستور (انوری - ۶۵۴)
کنایه از بی پروا، گستاخ، سرکش، بی شرم، برای مثال همه پیش من جنگجوی آمدند / چنان خیره و پوی پوی آمدند (فردوسی - ۱/۲۲۳)
خیره شدن: از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
خیره کردن (ساختن): حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن
تصویری از خیره
تصویر خیره
فرهنگ فارسی عمید
خیره
شهرکی است از توابع فارس: خیره و نیریز دو شهرک است و به خیره قلعه ای است بر کوه. (فارسنامۀ ابن بلخی). خیره و نیریز دو شهرک اند و قلعه نیز دارند. (نزهت القلوب)
لغت نامه دهخدا
خیره
(خِ یَ رَ)
زن گزیده و نیکو. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خیره
(خِ یَ رَ)
نام جد عبدالله بن لب شاطی ٔ مقری است. (از منتهی الارب)
نام پدر ابراهیم اشبیلی شاعر است. (منتهی الارب)
بنت عبدالرحمن. از رواه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خیره
(خَیْ یِ رَ)
زن بسیار خیر و نیکوکار و دیندار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خیره
(خَ رَ)
مؤنث خیر، زن نیکوکار و بسیار خیر. (منتهی الارب) ، بهترین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: فلان خیرهالناس، فلان بهترین مردم است. فلانهالخیره من المرأتین، فلان زن بهترین آن دو زن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خیره
بدخواه، بد اندیش، ستمگر، آزار دهنده، نابکار
تصویری از خیره
تصویر خیره
فرهنگ لغت هوشیار
خیره
((رِ))
سرگشته، شگفت زده، لجوج، سرکش، ناتوان، سست، بیهوده، دروغ
تصویری از خیره
تصویر خیره
فرهنگ فارسی معین
خیره
((خَ))
نیکو، نیکوکار، منتخب، برگزیده، کار نیک، جمع خیرات
تصویری از خیره
تصویر خیره
فرهنگ فارسی معین
خیره
خیرو. خیری، گل همیشه بهار
تصویری از خیره
تصویر خیره
فرهنگ فارسی معین
خیره
پررو، سرکش، گستاخ، لجوج، پریشان خاطر، حیران، سرگشته، شگفت زده، مبهوت، متحیر، متعجب، ترسان، متوحش، ابله، احمق، نادان
متضاد: دانا، باطل، بیهوده، عبث، هرز، تاریک، تیره، مظلم
متضاد: روشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاره
تصویر خاره
(دخترانه)
خارا
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ رَ)
تأنیث اخیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزره
تصویر خزره
پشت درد لوچی
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه که چیزیرا بخورد و نابود کند، مانند بیماری جذام نور، پرتو، فروغ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیره
تصویر خمیره
خمیر ترش، خمیر مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبره
تصویر خبره
آگاهی یافتن، معرفت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمه
تصویر خیمه
چادر، سایبان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیله
تصویر خیله
خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفه
تصویر خیفه
بیشه شیر، کارد ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدره
تصویر خدره
ریزه و خرده، شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیعره
تصویر خیعره
سبکی، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذره
تصویر خذره
جمع خذره، باد فره باد فره بادریسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاره
تصویر خاره
سنگ سخت، سنگ خارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیره
تصویر جیره
جمع جار، همسایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره
تصویر تیره
سیاه و تاریک، تار و مظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیره
تصویر بیره
گمراه ضال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرش
تصویر خیرش
قیام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوره
تصویر خوره
آکله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیره
تصویر تیره
قوم، طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره