جدول جو
جدول جو

معنی خپه - جستجوی لغت در جدول جو

خپه
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خپک، کیارا، خبک، خبه، اختناق
تصویری از خپه
تصویر خپه
فرهنگ فارسی عمید
خپه
(خَ پَ / پِ)
خپک. (از جهانگیری). فشردن گلو. (برهان قاطع) (آنندراج) :
چو این پیل شد خسته در دام او
سواران خپه در خم خام او.
حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری).
دهر گردنده بدین پیسه رسن پورا
خپه خواهدت همی کرد خبرداری.
ناصرخسرو.
خپه گشتم دهن و حلق فزونست چو نای
وز سر ناله سما نیز چو نایید همه.
خاقانی.
به آب اندر خپه گشتن چو ماهی.
نظامی (از فرهنگ جهانگیری).
، نوعی بیماری است و عربان آنرا خناق میگویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خپه
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
تصویری از خپه
تصویر خپه
فرهنگ لغت هوشیار
خپه
خفه
تصویری از خپه
تصویر خپه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خفه
تصویر خفه
ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد، فاقد هوا یا نور کافی، ویژگی صدای مبهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپه
تصویر سپه
سپاه، قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، لشکر، قشون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپل
تصویر خپل
خپله، انسان چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خره
تصویر خره
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، خروه، ابوالیقظان، خروچ، دیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خره
تصویر خره
فرّه، برای مثال خره از رویشان افزون تر آمد / تو گویی کآفتاب آنجا برآمد (زراتشت بهرام - لغت نامه - خره)
خرۀ کیانی: فرّه، در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، فرۀ ایزدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطه
تصویر خطه
هر نوع سرزمین مانند ناحیه، شهر و کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خره
تصویر خره
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خلیش، کیوغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خره
تصویر خره
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید
خرخر، خرناس، خراخر، خرنش، غطیط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپه
تصویر چپه
واژگون، کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، چپ دست
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ مِ عِ زَ دَ)
خبه شدن. مردن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ خوَرْ /خُرْ دَ)
خفه کردن. کشتن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ کَ دَ)
خفه کردن. و رجوع به خفه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ چَ / چِ دَ)
خفه شدن. و رجوع به خفه گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ گُ تَ)
خفه شدن. خبه گردیدن. رجوع به خفه گردیدن و خفه شدن و خفه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ زَ دَ)
خفه کردن. خفه گردانیدن. رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسه
تصویر خسه
زفتی زفتگری ناخن خایی پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپه
تصویر تپه
کوه پست و پشته بلند، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله
تصویر خله
پاروی قایق رانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفه
تصویر خفه
فشردگی گلو، خبه، نفس بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپل
تصویر خپل
کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خره
تصویر خره
جانورکی است که هر چه بر زمین افتد بخورد، موریانه، کرم چوب خوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رستنی که جزو شاخه نهانزادان است و ساقه و برگ دارد ولی ریشه و گل ندارد و بجای ریشه دارای کرکهای ریز در پایین ساقه است که گیاه بوسیله آنها مواد غذایی را جذب میکند. بعضی از اقسام آن هم ساقه ندارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطه
تصویر خطه
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خده
تصویر خده
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه شدن
تصویر خپه شدن
خفه شدن انخناق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره