- خَاطِب
- خواستگار، یک خوٰاستگار
معنی خَاطِب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی صدا، بیکار
کم نور، غش کردن
گلدوزی کردن، او صحبت کرد
مطیع، موضوع، تسلیم شده
خواهان، مایل، مشتاق
جذب کننده، جذّاب، جاذب
عزب، مجرّد
بلند، خشن، پر سر و صدا
دانشجو
دلتنگ، خاکستری
فرسوده، رنگ پریده، پریده رنگ
غرّش کننده، راهزن
برش خورده، طبقه بندی شده، برنده، قطعی، قطع کننده، آمرانه، صریح
بی سن، جاودانه، جاویدان
بی حسّ، خفته، بی حسّ کننده
خدمتکار، بنده، سرویس دهنده، فرمانبردار
ناامید، بیهوده
اشتباه آمیز، اشتباه
رباینده، نافی
بی فایده، باطل، بیهوده، بیهودگی
دعوا جوی، مناقشه کردن
ماورایی، فراطبیعی
فریبکار، فریبنده، فریب دهنده، فریب آمیز، دوچهره، حیله ای
فرسوده، ویران شده
وزوز، پشتکار
سخنور، یک واعظ
خیانت شده، خائن، بی وفا، خیانتکارانه، خیانت آمیز
نگران، ترسیده، ترسان
متروک، خالی، ویران، بی روح، بی جان
خفه کننده، گرفتگی
در حال نزدیک شدن، قایق