- خَادِم
- خدمتکار، بنده، سرویس دهنده، فرمانبردار
معنی خَادِم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رباینده، نافی
بی حسّ، خفته، بی حسّ کننده
بی سن، جاودانه، جاویدان
کم نور، غش کردن
اشتباه آمیز، اشتباه
خواستگار، یک خوٰاستگار
متروک، خالی، ویران، بی روح، بی جان
مطیع، موضوع، تسلیم شده
استوایی، بسته بندی
محرّک، بازدارنده، دافع
بحثی، بحث کردن، جدلی
شایسته، ناسپاس
دانشمند، جهان
خفه کننده، گرفتگی
ناامید، بیهوده
دعوا جوی، مناقشه کردن
خواب دیدن، رؤیاپرداز، رویاپرداز
فریبکار، فریبنده، فریب دهنده، فریب آمیز، دوچهره، حیله ای
آسیب زا، تکان دهنده
رانده شده، آمدن
غمگین، پشیمان
ماورایی، فراطبیعی
فرسوده، ویران شده
حاکم، فرماندار
نگران، ترسیده، ترسان
قطعی، حیاتی
قاطع، محکم، مصمّم
پایدار، دائمی، بی وقفه، دیکتاتور، همیشگی
حادثه، تصادف
خیانت شده، خائن، بی وفا، خیانتکارانه، خیانت آمیز
بی ثمر، عقیم