- خویشی
- نزدیکی بسبب نسبت از طرف پدر و مادر و جز آنان قرابت خویشاوندی
معنی خویشی - جستجوی لغت در جدول جو
- خویشی
- خویشاوندی، قرابت، خویشی، خویشاوند بودن، نسبت
- خویشی
- خویشاوندی، قرابت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به رویش. یا دستگاه رویشی مجموعه اندامهایی که جهت رشد و نمو گیاهان به کار می افتد و آنها عبارتند از: ریشه ساقه برگ مقابل دستگاه زایشی
منسوب بشهر خوی از مردم خوی
خوداو، شخص، خویشتن
شادی، فرح، سرور، نشاط
کسی که با شخص بستگی و نسبت دارد، خویشاوند، برای مثال چنان شرم دار از خداوند خویش / که شرمت ز بیگانگان است و «خویش» (سعدی۱ - ۱۰۶) ، ضمیر مشترک برای اول شخص، دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع، خود، خویشتن، برای مثال برادر که در بند «خویش» است، نه برادر و نه خویش است (سعدی - ۱۰۶)
خوش بودن، خوبی، شادی، شادمانی، مقابل ناخوشی، سلامتی
نیکی، خوبی، شادمانی
((خیش))
فرهنگ فارسی معین
از افراد خانواده و خاندان، جمع خویشان، ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع