جدول جو
جدول جو

معنی خونگرم - جستجوی لغت در جدول جو

خونگرم
با عاطفه، با مهر، مهرورز، رئوف
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
فرهنگ لغت هوشیار
خونگرم
طيّب القلب
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به عربی
خونگرم
Hotblooded
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خونگرم
sanguin
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خونگرم
חם מזג
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به عبری
خونگرم
sanguigno
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خونگرم
горячий
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به روسی
خونگرم
หัวร้อน
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به تایلندی
خونگرم
hitzig
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به آلمانی
خونگرم
запальний
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خونگرم
porywczy
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به لهستانی
خونگرم
血气方刚的
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به چینی
خونگرم
sanguíneo
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خونگرم
血の気が多い
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خونگرم
sanguíneo
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خونگرم
bersemangat
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خونگرم
heetbloedig
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به هلندی
خونگرم
خون گرم
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به اردو
خونگرم
উত্তেজিত
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به بنگالی
خونگرم
mnyoofu
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خونگرم
ateşli
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خونگرم
उग्र
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به هندی
خونگرم
혈기 왕성한
تصویری از خونگرم
تصویر خونگرم
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی هر یک از جانورانی که دمای بدنشان نسبت به دمای محیط تقریباً ثابت است مانند پستانداران و پرندگان، کنایه از مهربان و خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون رز
تصویر خون رز
کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا گَ)
خوانسالار. طباخ. بکاول. چاشنی گیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُنْ گَ)
دباغ، طباخ، باورچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مقابل خونسرد. رجوع به خون سرد شود، مهربان. رؤوف. باعاطفه. بامهر. مهرورز. (یادداشت مؤلف) ، انس گیرنده با همه. باهمه جوش. آنکه با همه بجوشد. آنکه زود الفت گیرد
لغت نامه دهخدا
جانوری که خونش گرم باشد، توضیح جانداری که درای حرارت بدن تقریبا ثابت باشد خونگرم محسوب میشود، مهربانی با محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرمی
تصویر خون گرمی
حالت و وضع خون گرم مهربانی مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونسرد
تصویر خونسرد
بردبار، متین و آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونگیر
تصویر خونگیر
رگزن فصاد حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونسرد
تصویر خونسرد
((سَ))
بردبار، کسی که زود خشمگین نشود، جانوری که حرارت بدنش با حرارت محیط تغییر می کند. مانند بعضی از خزندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خون گرم
تصویر خون گرم
((گَ))
جانوری که خونش گرم باشد، کنایه از بامحبت
فرهنگ فارسی معین
خونگرم، خون داغ
دیکشنری اردو به فارسی