خلیل بن جبرائیل بن حنابن الخوری میخائیل زخریا، صاحب امتیاز حدیقهالاخبار، در سال 1836 میلادی در شریفات از قراء لبنان بدنیا آمد سپس در سن پنج سالگی به بیروت رفت (درست مقارن زمانی که مصریها از سوریه بیرون رفتند)، او به ابتداء علم عربی در یکی از مدارس ابتدائی بیروت آموخت و بعد بمحضر شیخ ناصیف یازجی حاضر شد و در آنجا ادیبان آن عصر را شناخت، از سن هیجده سالگی شعر گفتن آغاز کرد و پس از آن زبان فرانسه را کامل نمود و بسال 1858روزنامۀ حدیقهالاخبار را بدو زبان عربی و فرانسه انتشار داد و بعد متولی ادارۀ مطبوعات در ولایت سوریه شد و در دمشق با این شغل گذران کرد و در سال 1907 درگذشت، او از مردان بزرگ و محبوب زمان بود، تا آخرین روزهای حیات شعر گفت، او راست: 1- خرابات سوریه که در آن از عادات و آثار قدیمۀ سوریه بحث می کند، 2- زهرهالربی فی شعر الصبا که در سال 1857 در بیروت بچاپ رسید، 3- العصر الجدید، این اثر با قصیده ای که به عبدالعزیزخان تقدیم داشته شروع میشود و در بیروت بچاپ رسیده است، و چند کتاب دیگر، (از معجم المطبوعات)
خلیل بن جبرائیل بن حنابن الخوری میخائیل زخریا، صاحب امتیاز حدیقهالاخبار، در سال 1836 میلادی در شریفات از قراء لبنان بدنیا آمد سپس در سن پنج سالگی به بیروت رفت (درست مقارن زمانی که مصریها از سوریه بیرون رفتند)، او به ابتداء علم عربی در یکی از مدارس ابتدائی بیروت آموخت و بعد بمحضر شیخ ناصیف یازجی حاضر شد و در آنجا ادیبان آن عصر را شناخت، از سن هیجده سالگی شعر گفتن آغاز کرد و پس از آن زبان فرانسه را کامل نمود و بسال 1858روزنامۀ حدیقهالاخبار را بدو زبان عربی و فرانسه انتشار داد و بعد متولی ادارۀ مطبوعات در ولایت سوریه شد و در دمشق با این شغل گذران کرد و در سال 1907 درگذشت، او از مردان بزرگ و محبوب زمان بود، تا آخرین روزهای حیات شعر گفت، او راست: 1- خرابات سوریه که در آن از عادات و آثار قدیمۀ سوریه بحث می کند، 2- زهرهالربی فی شعر الصبا که در سال 1857 در بیروت بچاپ رسید، 3- العصر الجدید، این اثر با قصیده ای که به عبدالعزیزخان تقدیم داشته شروع میشود و در بیروت بچاپ رسیده است، و چند کتاب دیگر، (از معجم المطبوعات)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - آبجوخوری، لیوانی برای خوردن آبجو. - آب خوری، لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود. - ، نوعی دهانۀ اسب، که ساده تر از هویزه است و میلۀ مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن آب تواند خورد. - آبگوشت خوری، ظرفی برای خوردن آبگوشت. - آجیل خوری، ظرفی که در آن آجیل ریزند. - آش خوری، کاسه ای که برای ریختن آش است. - بستنی خوری، ظرفی که در آن بستنی خورند. - پالوده خوری، ظرفی برای خوردن پالوده. - پرخوری، زیاده خوردن. - تخم مرغ خوری، جای تخم مرغ. - ترشی خوری، ظرفی که در آن ترشی ریزند. - چای خوری، عمل خوردن چای. عمل نوشیدن چای. - ، وسایلی که برای خوردن چای بکار میرود. - چس خوری، کنایه از خست است. - خردل خوری، ظرف چای خوردن. - خورش خوری، بشقاب گود و بزرگ خاص ریختن خورش. - دالارخوری، جای دالار. ظرفی برای خوردن دالار. - دوغ خوری، لیوان یا کاسه برای خوردن دوغ. - سالادخوری، ظرفی که برای خوردن سالادبکار میرود. - سس خوری، ظرفی که در آن سس ریزند. - سوپ خوری، ظرفهای توگود که برای خوردن سوپ بکار میرود. - شراب خوری، ظرف خوردن شراب. - ، عمل نوشیدن شراب. - شربت خوری، لیوان خاص برای خوردن شربت. - شیرخوری، شیردان. ظرفی که در آن شیر می ریزند و خورند. - ، عمل نوشیدن شیر. - شام خوری، اطاقی که در آن شام خورند. - شیرینی خوری، عمل خوردن شیرینی. - ، کنایه از مراسم نامزدی. - ، ظرف خاص شیرینی. - عرق خوری، عمل نوشیدن عرق. - ، ظرفی که در آن عرق ریزند و بکار برند. - غصه خوری، خوردن غصه. - ، کنایه از غمگساری. - قاوت خوری، ظرفی که در آن قاوت ریزند. - قهوه خوری، فنجانهای کوچک برای خوردن قهوه. - لیکورخوری، ظرفی که در آن لیکور ریزند و خورند. - ماست خوری، کاسۀ خرد که در آن ماست ریزند و بکار برند. - مرباخوری، ظرفی که در آن مربا ریزند و بکار برند. - میوه خوری، ظرف میوه. - ماهی خوری، ظرفی که برای خوردن ماهی بکار برند و آن غالباً دیسی بیضوی شکل است. - ناهارخوری، اطاق که در آن غذا بخصوص ناهار خورند. - هرزه خوری، بیهوده خوری. بدون ملاحظه هر چیز که بدست رسد خوردن. - هله هوله خوری، بیهوده خوری. هرزه خوری. ، گل کامکار. (شرح دیوان منوچهری کازیمیرسکی ص 342)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - آبجوخوری، لیوانی برای خوردن آبجو. - آب خوری، لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود. - ، نوعی دهانۀ اسب، که ساده تر از هویزه است و میلۀ مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن آب تواند خورد. - آبگوشت خوری، ظرفی برای خوردن آبگوشت. - آجیل خوری، ظرفی که در آن آجیل ریزند. - آش خوری، کاسه ای که برای ریختن آش است. - بستنی خوری، ظرفی که در آن بستنی خورند. - پالوده خوری، ظرفی برای خوردن پالوده. - پرخوری، زیاده خوردن. - تخم مرغ خوری، جای تخم مرغ. - ترشی خوری، ظرفی که در آن ترشی ریزند. - چای خوری، عمل خوردن چای. عمل نوشیدن چای. - ، وسایلی که برای خوردن چای بکار میرود. - چس خوری، کنایه از خست است. - خردل خوری، ظرف چای خوردن. - خورش خوری، بشقاب گود و بزرگ خاص ریختن خورش. - دالارخوری، جای دالار. ظرفی برای خوردن دالار. - دوغ خوری، لیوان یا کاسه برای خوردن دوغ. - سالادخوری، ظرفی که برای خوردن سالادبکار میرود. - سس خوری، ظرفی که در آن سس ریزند. - سوپ خوری، ظرفهای توگود که برای خوردن سوپ بکار میرود. - شراب خوری، ظرف خوردن شراب. - ، عمل نوشیدن شراب. - شربت خوری، لیوان خاص برای خوردن شربت. - شیرخوری، شیردان. ظرفی که در آن شیر می ریزند و خورند. - ، عمل نوشیدن شیر. - شام خوری، اطاقی که در آن شام خورند. - شیرینی خوری، عمل خوردن شیرینی. - ، کنایه از مراسم نامزدی. - ، ظرف خاص شیرینی. - عرق خوری، عمل نوشیدن عرق. - ، ظرفی که در آن عرق ریزند و بکار برند. - غصه خوری، خوردن غصه. - ، کنایه از غمگساری. - قاوت خوری، ظرفی که در آن قاوت ریزند. - قهوه خوری، فنجانهای کوچک برای خوردن قهوه. - لیکورخوری، ظرفی که در آن لیکور ریزند و خورند. - ماست خوری، کاسۀ خرد که در آن ماست ریزند و بکار برند. - مرباخوری، ظرفی که در آن مربا ریزند و بکار برند. - میوه خوری، ظرف میوه. - ماهی خوری، ظرفی که برای خوردن ماهی بکار برند و آن غالباً دیسی بیضوی شکل است. - ناهارخوری، اطاق که در آن غذا بخصوص ناهار خورند. - هرزه خوری، بیهوده خوری. بدون ملاحظه هر چیز که بدست رسد خوردن. - هله هوله خوری، بیهوده خوری. هرزه خوری. ، گل کامکار. (شرح دیوان منوچهری کازیمیرسکی ص 342)
دهی است از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی، دارای 170 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، 315 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی، دارای 170 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، 315 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 31 هزارگزی جنوب درمیان، این دهکده در جلگه قرار دارد با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان پسکوه بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 33 هزارگزی باختر قاین سر راه مالرو عمومی سربیشه به قاین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مالرو عمومی به قیس آباد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری بیرجند، از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در هفده هزارگزی جنوب خاوری خوسف، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 31 هزارگزی جنوب درمیان، این دهکده در جلگه قرار دارد با 146 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان پسکوه بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در 33 هزارگزی باختر قاین سر راه مالرو عمومی سربیشه به قاین، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری مالرو عمومی به قیس آباد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان بهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری بیرجند، از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در هفده هزارگزی جنوب خاوری خوسف، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسۀ عمومی بیرجند به درح. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسۀ عمومی بیرجند به درح. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در شمال خاوری سعیدآباد سر راه مالرو عباس آباد به گوئین، این ده کوهستانی با هوای سرد و 200 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان القوزات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در شمال باختری بیرجند و در دامنۀ کوه، هوای آن گرم و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در شمال خاوری سعیدآباد سر راه مالرو عباس آباد به گوئین، این ده کوهستانی با هوای سرد و 200 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی است از دهستان القوزات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در شمال باختری بیرجند و در دامنۀ کوه، هوای آن گرم و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از ’خور’ بمعنی خورش و ’اک’ کلمه مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات). - هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. ، توشه. ذخیره. تدارک، نان روزینه، خورش، به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند، چیزی که خوردنی باشد، مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت، یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود، پختنی. (یادداشت بخط مؤلف). - خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود. ، قابل اکل. قابل خوردن. - بدخوراک، غیرقابل اکل. بدمزه. بدطعم. - خوش خوراک، قابل اکل. خوشمزه. خوش طعم. ، خورنده. - بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد. - خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد
قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از ’خور’ بمعنی خورش و ’َاک’ کلمه مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات). - هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد. ، توشه. ذخیره. تدارک، نان روزینه، خورش، به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند، چیزی که خوردنی باشد، مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت، یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود، پختنی. (یادداشت بخط مؤلف). - خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود. ، قابل اکل. قابل خوردن. - بدخوراک، غیرقابل اکل. بدمزه. بدطعم. - خوش خوراک، قابل اکل. خوشمزه. خوش طعم. ، خورنده. - بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد. - خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات برنج و غلات و صیفی است شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ناحیه را از بخش شهر خواست متعلق به فرح آباد نقل می کند، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و محصولات برنج و غلات و صیفی است شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو این ناحیه را از بخش شهر خواست متعلق به فرح آباد نقل می کند، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی)
مرکّب از: خور، مخفف خورنده + ک، خورندۀ کوچک. - بادخورک، آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد. - غم خورک، بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد
مُرَکَّب اَز: خور، مخفف خورنده + ََک، خورندۀ کوچک. - بادخورک، آنچه به او باد خورد. آنچه درمعرض باد قرار گیرد. - غم خورک، بوتیمار که نام مرغکی است و معروفست این حیوان دائم الحزن می باشد