دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در شمال ضیأآباد و در دامنۀ کوه. هوای آن سرد و 794 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه. محصول آن غلات دیمی و سیب زمینی و انگور و یونجه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی. قلعه ای خرابه دارد. راه مالرو و از طریق تاکستان می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در شمال ضیأآباد و در دامنۀ کوه. هوای آن سرد و 794 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه. محصول آن غلات دیمی و سیب زمینی و انگور و یونجه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی. قلعه ای خرابه دارد. راه مالرو و از طریق تاکستان می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 8فرسخی خاوررودبار بین دهستان ویلان و رحمت آباد و بلوک فاراب. این دهکده کوهستانی است و هوای قراء مرتفع آن سردسیر و قراء پست آن معتدل می باشد. آب قراء آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و بنشن و لبنیات است. این ده از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 12هزار نفر و قراء مهم آن ناش، سی ین، براسر، لیاول بالا و پایین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 8فرسخی خاوررودبار بین دهستان ویلان و رحمت آباد و بلوک فاراب. این دهکده کوهستانی است و هوای قراء مرتفع آن سردسیر و قراء پست آن معتدل می باشد. آب قراء آن از چشمه و محصول عمده آن غلات و بنشن و لبنیات است. این ده از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن در حدود 12هزار نفر و قراء مهم آن ناش، سی ین، براسر، لیاول بالا و پایین است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند: دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند. صائب (ازآنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند: دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند. صائب (ازآنندراج). ، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
پارچۀ بسیار ریزباف که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد. رجوع به کور چشم شود. - کورچشمه حریر، پارچۀ ابریشمی بسیار ریزبافت که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد: کژ آکندی از کورچشمه حریر بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر. نظامی. رجوع به کورچشم شود
پارچۀ بسیار ریزباف که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد. رجوع به کور چشم شود. - کورچشمه حریر، پارچۀ ابریشمی بسیار ریزبافت که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد: کژ آکندی از کورچشمه حریر بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر. نظامی. رجوع به کورچشم شود
وجود بسیار عزیز و گرامی. نور دیده. که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است. فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی: دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من به جز از کشته ندروی. حافظ. ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن. حافظ. جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ
وجود بسیار عزیز و گرامی. نور دیده. که دیدنش موجب روشنی چشم و انبساط خاطر است. فرزند بسیار عزیز. دوست گرامی: دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر کای نور چشم من به جز از کشته ندروی. حافظ. ای نور چشم من سخنی هست گوش کن تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن. حافظ. جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پردۀ عنبی است. حافظ
دهی است از دهستان دشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 17هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 167 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان دشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 17هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 167 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مثل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) : من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ. ملاطغرا (از آنندراج). ، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) : سگ نفس را رفته از کار چشم تو از عینکش کرده ای چارچشم. قدسی (از آنندراج). مَثَل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش همچو آن سگ بود که باشد کور مردمان چارچشم خوانندش. دهقان علی شطرنجی (از آنندراج). ، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عَیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عَیون. (نصاب)
کسی که دارای چشمی چون چشم گور (خر) باشد: گور چشمان شراب می خوردند ران گوران کباب میکردند. (نظامی)، پارچه ابریشمی که بوقت بافتن چشم گور (خر) بر آن نقش کنند: قز آکندی از گور چشم حریر بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر. (نظامی)
کسی که دارای چشمی چون چشم گور (خر) باشد: گور چشمان شراب می خوردند ران گوران کباب میکردند. (نظامی)، پارچه ابریشمی که بوقت بافتن چشم گور (خر) بر آن نقش کنند: قز آکندی از گور چشم حریر بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر. (نظامی)