جدول جو
جدول جو

معنی خورشیدوش - جستجوی لغت در جدول جو

خورشیدوش(خوَرْ / خُرْ شیدْ وَ)
خورشیدمانند. خورشیدسان. خورشیدگون. آفتاب گون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورشیدفر
تصویر خورشیدفر
(دخترانه)
آنکه شکوه و جلالی چون خورشید دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورشیدرخ
تصویر خورشیدرخ
(دخترانه)
آنکه چهره اش چون خورشید می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ)
کشندۀ خورشید. از میان بردارندۀ نور:
جام تو کیخسرو جمشیدهش
روی تو پروانۀ خورشیدکش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ فَ)
آفتاب مانند. خورشیدگون. بکردار آفتاب. خورشیدسان. کنایه از زیبا. خوبروی. صاحب جمال و کمال:
کنیزک بفرمای تا پنج شش
بیارند با زیب و خورشیدفش.
فردوسی.
بدو گفت کاین شاه خورشیدفش
که ایدر بیامد چنین کینه کش.
فردوسی.
چو شد سال آن نامور بر دوشش
دلاور گوی گشت خورشیدفش.
فردوسی.
نشست از بر بارۀ دست کش
بیامد بر شاه خورشیدفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
پوشنده و پنهان کننده خورشید. پنهان کننده چیز بسیار گرانبها و بزرگ چون خورشید:
این قضا ابری بود خورشیدپوش
شیر و اژدرها شود زو همچو موش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ شیدْ)
مثل آفتاب. آفتابگون. خورشیدسان. خورشیدمانند. خورشیدفام:
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست.
خاقانی.
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
نور خورشید. آفتاب. ضوءالشمس. (یادداشت مؤلف) :
چنان زی با رخ خورشیدنورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورشیدفام. خورشیدمانند. همانند خورشید. روشن و تابان. درخشان:
بزرین عمود و بزرین کمر
زمین کرده خورشیدگون سربسر.
فردوسی.
، افروخته رخ از شادی:
بدادش بسی پند و بشنید شاه
چو خورشیدگون گشت و برشد بگاه.
دقیقی.
، بینا:
بچشمش چو اندرکشیدند خون
شد آن دیدۀ تیره خورشیدگون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ فَ)
دارای شکوه خورشید. کنایه از عالی جاه و باشکوه:
یکی گفت کای شاه خورشیدفر
که چون تو زمانه نیارد دگر.
فردوسی.
چنین گفت کهرم به پیش پدر
که ای نامور شاه خورشیدفر.
فردوسی.
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
فردوسی.
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم.
خاقانی.
راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خوب روی. جمیل. خورشیدچهر. خورشیدرو:
بجستند خورشیدرویان ز جای
از آن غلغل نامور کدخدای.
فردوسی.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه چشم خورشیدروی.
فردوسی.
بدینگونه رانید یکسر سخن
ز خورشیدرویان سرو چمن.
فردوسی.
بخورشیدرویان سپهدار گفت
که این خواب را باز باید نهفت.
فردوسی.
خورشیدروی باشد عنبرعذار باشد
از پای تا بفرقش رنگ و نگار باشد.
منوچهری.
من شدم عاشق بر آن خورشیدروی
کآبروان دارد هلال منخسف.
خاقانی.
هیچم اندر نظر نمی آید
تا تو خورشیدروی در نظری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خوبروی. خوش صورت. آفتاب منظر. خورشیدروی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ، رَ)
عالی مرتبه. آنکه اسب چون خورشید دارد. کنایه از مرد بلندمقام:
خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک
رستم خورشیدرخش باج ستان ملوک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ، رُ)
خورشیدچهره. خوبرخ. خوب روی. جمیل:
کتایون خورشیدرخ پرز خشم
به پیش پسر شد پر از آب چشم.
فردوسی.
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست
مشتری عارض و خورشیدرخ و زهره لقاست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ خَ)
خورشیدگونه. با گونۀ گلگون:
نوروز روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشیدخد بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 37هزارگزی شمال باختری درمیان. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورشیدن
تصویر خورشیدن
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
شمسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
Solar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
太陽の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
סולרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
सौर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
พลังงานแสงอาทิตย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
zonnig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
太阳的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
słoneczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
сонячний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
solar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
солнечный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خورشیدی
تصویر خورشیدی
태양의
دیکشنری فارسی به کره ای