جدول جو
جدول جو

معنی خورشیدروی

خورشیدروی(خوَرْ / خُرْ)
خوب روی. جمیل. خورشیدچهر. خورشیدرو:
بجستند خورشیدرویان ز جای
از آن غلغل نامور کدخدای.
فردوسی.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه چشم خورشیدروی.
فردوسی.
بدینگونه رانید یکسر سخن
ز خورشیدرویان سرو چمن.
فردوسی.
بخورشیدرویان سپهدار گفت
که این خواب را باز باید نهفت.
فردوسی.
خورشیدروی باشد عنبرعذار باشد
از پای تا بفرقش رنگ و نگار باشد.
منوچهری.
من شدم عاشق بر آن خورشیدروی
کآبروان دارد هلال منخسف.
خاقانی.
هیچم اندر نظر نمی آید
تا تو خورشیدروی در نظری.
سعدی
لغت نامه دهخدا