خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) : برون کند خرد از خردگاه آهوشکل فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). سنع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
خیمۀ کوچکی که در درون خیمۀ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء) ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر، سم چارپا که چدار را بر آن بندند. بندگاه دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) : برون کند خرد از خردگاه آهوشکل فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری). سِنْع، خردگاه دست. فدع، کجی خردگاه دست و پای چندان که کف دست و پا چپ رو به برگردد. انفداع، کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. هجار، رسن که در خردگاه پای شتر بسته بر تهیگاه یا به تنگ آن بندند. وظیف ممصوص، خردگاه باریک دست و پای ستور. (از منتهی الارب)
راهی که بر بلندی کوه واقع شود و آن را گردنه نیز خوانند. (آنندراج) : چو پا بر سایۀ گردن نهاده بگردنگاه راهش اوفتاده. ابوطالب کلیم (در مذمت اسب از آنندراج). از در گوشت دل حسرت نصیبان خسته است راه گردنگاه رخ را این حرامی بسته است. محسن تأثیر (آنندراج)
راهی که بر بلندی کوه واقع شود و آن را گردنه نیز خوانند. (آنندراج) : چو پا بر سایۀ گردن نهاده بگردنگاه راهش اوفتاده. ابوطالب کلیم (در مذمت اسب از آنندراج). از در گوشت دل حسرت نصیبان خسته است راه گردنگاه رخ را این حرامی بسته است. محسن تأثیر (آنندراج)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30000گزی جنوب خاوری شاه آباد و 7000گزی قلعۀ چقاجنگه. هوای آنجا سردسیر و دارای 471 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه راوند تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای از گله داران گرمسیر به شیروان چرداول میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30000گزی جنوب خاوری شاه آباد و 7000گزی قلعۀ چقاجنگه. هوای آنجا سردسیر و دارای 471 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه راوند تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است و عده ای از گله داران گرمسیر به شیروان چرداول میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ: بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه. فردوسی. برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه. فردوسی. همی گشت با او به آوردگاه خروشی برآمد ز پشت سپاه. فردوسی. بزانوش بنشست و اندیشه کرد ز رزم و ز آوردگاه و نبرد. فردوسی. یکی باغ بد در میان سپاه از این روی و آن روی آوردگاه. فردوسی. فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد. مسعود سعد. ، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره: نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. اسیران و سرها همه گرد کرد ببردند از آوردگاه نبرد. فردوسی. بباغ اندر آوردگاهی گرفت چپ و راست هر گونه راهی گرفت همی هر زمان اسب برگاشتی و از ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. امیر غازی محمود رای میدان کرد نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد. مسعودسعد. و رجوع به آورد و آوردگه شود
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ: بکین جستن از دشت آوردگاه برآرم بخورشید گرد سیاه. فردوسی. برفتند هر دو ز قلب سپاه بیک سو کشیدند از آوردگاه. فردوسی. همی گشت با او به آوردگاه خروشی برآمد ز پشت سپاه. فردوسی. بزانوش بنشست و اندیشه کرد ز رزم و ز آوردگاه و نبرد. فردوسی. یکی باغ بد در میان سپاه از این روی و آن روی آوردگاه. فردوسی. فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد. مسعود سعد. ، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره: نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی بکردار ارغنده گرگ به آوردگه شد سپه، پهلوان بقلب اندرون با گروه گوان. فردوسی. اسیران و سرها همه گرد کرد ببردند از آوردگاه نبرد. فردوسی. بباغ اندر آوردگاهی گرفت چپ و راست هر گونه راهی گرفت همی هر زمان اسب برگاشتی و از ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. امیر غازی محمود رای میدان کرد نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد فلک ز ترس فراموش کرد دوران را چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد. مسعودسعد. و رجوع به آورد و آوردگه شود
خوردنگاه. محل غذا. جای خوراک. مأکل. (یادداشت مؤلف) : یکی عید گرانمایه جمال ماه ذی الحجه یکی نوروز فرخنده کمال ماه فروردین از این آراسته شد کعبه چون خوردنگه خسرو وزآن افروخته شد دشت چون خوردنگه شیرین. لامعی
خوردنگاه. محل غذا. جای خوراک. مأکل. (یادداشت مؤلف) : یکی عید گرانمایه جمال ماه ذی الحجه یکی نوروز فرخنده کمال ماه فروردین از این آراسته شد کعبه چون خوردنگه خسرو وزآن افروخته شد دشت چون خوردنگه شیرین. لامعی
جای خوردن: چنان خور تر و خشک این خوردگاه که اندازۀ طبع داری نگاه. نظامی. ، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
جای خوردن: چنان خور تر و خشک این خوردگاه که اندازۀ طبع داری نگاه. نظامی. ، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)