بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) : دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش. کلیم (از آنندراج). اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت. کلیم (از آنندراج)
بی باک. گستاخ. بی ترس. دلیر. به خیال خود. سرکش. متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی. خودرأی. خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف) : دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش. کلیم (از آنندراج). اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت. کلیم (از آنندراج)
لجاج. خیرگی. کله شقی. خودرایی. خودکامی. یک پهلویی. یک دندگی. خیره سری. استبداد. استبداد بالرأی. آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیدۀ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود: چه کارم جز دعای خودسری چند که صد عزت بیک دشنام بخشند. ظهوری (از آنندراج)
لجاج. خیرگی. کله شقی. خودرایی. خودکامی. یک پهلویی. یک دندگی. خیره سری. استبداد. استبداد بالرأی. آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیدۀ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود: چه کارم جز دعای خودسری چند که صد عزت بیک دشنام بخشند. ظهوری (از آنندراج)