جدول جو
جدول جو

معنی خواندار - جستجوی لغت در جدول جو

خواندار
(تَ / تِ)
خوان سالار. (یادداشت بخط مؤلف) :
بخواندار گفتا که شاه جهان
ز تن بگسلاند ترا هوش و جان.
فردوسی.
سبک داد خواندار وی را جواب
که من ساخت خواهم یکی نغز خواب.
فردوسی.
دگر روز با مرد خواندار گفت
که ای با خرد یار و با رای جفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهاندار
تصویر جهاندار
(پسرانه)
دارنده جهان، نگهبان جهان، خداوند، نگهبان جهان، پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
متقاضی، خواهنده، خواهان، طلب کننده، واسطه، شفیع، برای مثال بریدند سر زآن تن شاهوار / نه فریادرس بود و نه خواستار (فردوسی - ۲/۳۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
سهل انگار، بی مبالات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
عنوان هر یک از پادشاهان عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
کتاب یا نوشته ای که شایستۀ خواندن باشد، قابل خواندن، خوانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوندگار
تصویر خاوندگار
خداوندگار، خداوند، خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
مواد اولیه برای تهیۀ خوراک انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
(خُ زَ دَ / دِ)
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند،
میرزا صائب (از آنندراج)،
غارتگر جنت از بر و دوش
خوندار خلایق از بناگوش،
واله هروی،
، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشته گر کشتی ظهوری دیده را
هیچ جرمی نیست دل خوندار تست،
ظهوری (از آنندراج)،
خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست
خونم حنای پای تو شد پایمال شد،
تأثیر (از آنندراج)،
اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج
که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است،
نصیرای بدخشانی (از آنندراج)،
خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد
چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری،
میرصیدی (از آنندراج)،
، باغیرت، باحمیت، رگدار
لغت نامه دهخدا
قسمی تفنگ درشت و سنگین قدیمی است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دِ)
مخفف خداوندگار. خواندگار است که لقب عام سلاطین عثمانی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
مخفف خوان سالار که سفره چی و بکاول و طباخ باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خوان سار اجل نمی کند راست
بر خوانچۀ تیغ کاسۀ سر.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
احضار، دادخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
مخدوم خداوند گار سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواربار
تصویر خواربار
طعام، خوراک، آنچه بخورند مانند گندم و جو و برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارسار
تصویر خوارسار
خوار ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارکار
تصویر خوارکار
مساهل، سهل انگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوندگار
تصویر خاوندگار
مخفف خداوندگار است که صاحب و بزرگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندنی
تصویر خواندنی
چیزی که شایسته خواندن باشد قابل قرائت: کتاب خواندنی
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانبار
تصویر خرانبار
جمعیت و هجوم عوام الناس به جهت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواندگار
تصویر خواندگار
مالک صاحب، پادشاه، خدا ا
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان جهان پادشاه سلطان، مدیرامور جهان پادشاهی که مملکت را نیکو اداره کند مقابل جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانقار
تصویر جوانقار
جانب دست چپ میسره مقابل برانغار. از ترکی دست چپ سوی چپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زباندار
تصویر زباندار
کسی که میتواند مطالب خود را نیکو ادا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواتدار
تصویر دواتدار
آنکه دوات با خود دارد، منشی دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاندار
تصویر دکاندار
صاحب و دارنده دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناندار
تصویر عناندار
ماهر در سواری، آنکس که عنان اسب در اختیار دارد، سوارکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواستار
تصویر خواستار
متقاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
خدا، خداوندگار، خالق، ایزد، یزدان، پروردگار
متضاد: بنده، مخلوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنده ای در کار ناو آسیاب که گونی گندم روی آن می نهادند و
فرهنگ گویش مازندرانی