جدول جو
جدول جو

معنی خوالق - جستجوی لغت در جدول جو

خوالق(خَ لِ)
جمع واژۀ خالق. (منتهی الارب) ، کوههای املس. (ناظم الاطباء) :
و الارض تحتهم مهاداً راسیاً
ثبتت خوالقها بضم الجندل.
لبید (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالق
تصویر خالق
(پسرانه)
به وجود آورنده، پدیدآورنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خالق
تصویر خالق
خلق کننده، آفریننده، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوالق
تصویر جوالق
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارق
تصویر خوارق
خارق ها، پاره کننده ها، ازهم درنده ها، شکافنده ها، ویژگی چیزهایی که عادت و نظام عمومی و طبیعی را بر هم می زنند، معجزه ها، جمع واژۀ خارق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ لِ)
دیگ پایه ها. (منتهی الارب) (ازلسان العرب) ، سنگ ها، کوهها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
گروهی است در یمن به وادی حنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
جمع واژۀ عالق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عالق شود، جمع واژۀ عولق. رجوع به عولق شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لِ)
جمع واژۀ طالقه. زن های وارسته از قید نکاح. رجوع به طالقه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خانقه، و آن قسمی ورم و درد گلو است. (یادداشت بخط مؤلف) ، جمع واژۀ خانقاه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
چهار نقطۀ اصلی افق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) ، برآمدنگاه بادهای چهارگانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
جمع واژۀ خالبه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خالبه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خارق و خارقه. (یادداشت بخط مؤلف). افعال و خصائل که خلاف عادات دیگر مردان باشد. مجازاً، کرامات اولیاء. (غیاث اللغات).
- خوارق عادت، افعالی که خلاف عادات است و مجازاً کرامات اولیاء
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ)
زنان. (منتهی الارب) (از تاج العروس). منه قوله تعالی: رضوا بان یکونوا مع الخوالف. (قرآن 87/9) ، زمینهایی که نرویاند مگر پس تر از همه زمینها. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، در منطق کلمه ای است که اهل نحو آنرا اسماء مبهمه و مضمره گویند چون من، تو، او. (یادداشت بخط مؤلف). منه: ماادری ای الخوالف هو، نمیدانم کدام کس است او، جمع واژۀ خالفه. رجوع به خالفه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لِ)
جمع واژۀ حالق. پرها. مملوها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پستانهای پرشیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خوالی [خوا / خا] . رجوع به خوالی [خوا / خا] شود،
{{اسم}} خوالی [خوا / خا] . رجوع به خوالی [خوا / خا] شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته گواله گاله یک لنگه بار، جمع جوالق جوالیق، جمع جوالق و جوالیق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طالقه، هلیدگان (طلاق گرفتگان) خنک نه گرم و نه سرد جمع طالقه زنهای رسته از قید نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خارث، بر هم زنندگان، پاد سرشتان پاد خوی ها جمع خارق. آنچه که خلاف عادات مردم باشد، کرامات اولیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوالد
تصویر خوالد
جمع خالده، دیگپایه ها، خرسنگ ها تخته سنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خالفه، گولان، سخنان تباه، ستون های خرگاه، زنان، زمین های دیر سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانق
تصویر خوانق
جمع خانقاه، از ریشه پارسی خانگاه ها خوانگاه ها جمع خانقاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالق
تصویر خالق
نو بیرون آورنده، آفریدگار، آفریننده، بوجود آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالق
تصویر حوالق
پرها، مملوها، پستانهای پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
((خا))
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوارق
تصویر خوارق
((خَ رِ))
جمع خارق، آنچه که خلاف عادات مردم باشد، کرامات اولیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالق
تصویر خالق
((لِ))
آفریننده، خلق کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالق
تصویر خالق
آفرینشگر، آفریننده، آفریدگار
فرهنگ واژه فارسی سره
امورشگفت انگیز، کارهای شگفت آمیز، امور نامعمول، عجایب، کرامات، معجزات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خالق
تصویر خالق
Creator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خالق
تصویر خالق
создатель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خالق
تصویر خالق
Schöpfer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خالق
تصویر خالق
творець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خالق
تصویر خالق
twórca
دیکشنری فارسی به لهستانی