پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذل ّ. ذلّت. هوان. هون. مذلّت. ذلذل. ذلذله. مقابل عز. خزی. حقریّت. حقر. محقره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
پریشانی. حقارت. پستی. (ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت. هَوان. هَون. مَذَلّت. ذِلْذِل. ذِلْذِله. مقابل عز. خزی. حُقْریّت. حَقر. مَحْقَره. زبونی. (یادداشت بخط مؤلف) : که این راز بر ما بباید گشاد وگر سر بخواری بباید نهاد. فردوسی. بخواری نگهبان ایرانیان همی بود با دیو بسته میان. فردوسی. چو خاقان چنین زینهاری شود از آن برتری سوی خواری شود. فردوسی. بخونست غرقه تن ریو نیز از این بیش خواری چه باشد بنیز؟ فردوسی. بدین خواری بدین زاری بدین درد مژه پر آب گرم و روی پرگرد. (ویس و رامین). ای درم از دست تو رسیده به پستی زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری. فرخی. نه از خواری چنان بگذشت او را ندارد کس چنان فرزند را خوار. فرخی. خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند. منوچهری. نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری. منوچهری. در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف. (تاریخ بیهقی). چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟ ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). اگرچند خواری کندروزگار شهان و بزرگان نباشند خوار. اسدی. خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی. ناصرخسرو. صلاح دین بود پرهیزکاری طمعدین را کشد در خاک خواری. ناصرخسرو. ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بر عزیزان کسی که خواری کرد زود گردد ذلیل و درگذرد. خاقانی. روزی چه طلب کنم بخواری خود بی طلب و هوان ببینم. خاقانی. وی خاک عزیز خود بخواری تن را عوض از جفات جویم. خاقانی. چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت بکار خویشتن لختی فرورفت. نظامی. بصد زاری ز خاک راه برخاست ز بس خواری شده با خاک ره راست. نظامی. می کشم خواری ّ رنگارنگ تو آخر آید بوی یک رنگی پدید. عطار. چو همسریش نبینم بناقصی ندهم خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟ سعدی. مکن گر مردمی، بسیارخواری که سگ زین می کشد بسیار خواری. سعدی (گلستان). خواری بیند ز میزبان اضافت مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان. تقوی. ، سستی. سهل انگاری. (یادداشت مؤلف) : بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند. منوچهری. ، سهولت. سراء. (یادداشت مؤلف) : الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3) ، آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست. (ابوالفتوح رازی). اگر نه آنستی که او ازجملۀ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری. (تفسیر ابوالفتوح رازی) ، دشنام. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
منسوب است به ابوالشوارب. و او محمد ابوالحسن بن عبدالله بن علی بن محمد بن عبدالملک بن ابوالشوارب بغدادی است و در سال 328 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
منسوب است به ابوالشوارب. و او محمد ابوالحسن بن عبدالله بن علی بن محمد بن عبدالملک بن ابوالشوارب بغدادی است و در سال 328 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - غم خوارگی،غم خوردن: بغم خوارگی جز سرانگشت من نخارد کس اندر جهان پشت من. - ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی. - نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
عمل ِ خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - غم خوارگی،غم خوردن: بغم خوارگی جز سرانگشت من نخارد کس اندر جهان پشت من. - ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی. - نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)