زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واروک، واژو، بالو، تاشکِل، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
گرهی باشد سخت، و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ. (برهان) (آنندراج). آزخ. آژخ. زخ. ژخ. بالو. وارو. پالو. زگیل. سگیل. گوک: ثؤلول را به شهر من (یعنی گرگان) گندمه گویند و اندربعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر مرهمها کنند (بان را) آماسهای سخت و گندمه را نافع بود... و کلف و گندمه را زود ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، یک قسم دانه ای عاری از پوست. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). گندم خردکرده که در شوربا و هریسه کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 306) در اصطلاح علمی، میوه هایی است که پوستۀ درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوستۀ خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو. گاهی اطراف آن پرده ای دارد مانند نارون و گاهی دو گندمۀ بالدار به هم چسبیده اند مانند افرا. این نوع میوه ها را جزو میوه های ناشکوفا به حساب می آورند، زیرا که خودشان باز نمی شوند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 187 و 188)
گرهی باشد سخت، و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ. (برهان) (آنندراج). آزخ. آژخ. زخ. ژخ. بالو. وارو. پالو. زگیل. سگیل. گوک: ثؤلول را به شهر من (یعنی گرگان) گندمه گویند و اندربعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر مرهمها کنند (بان را) آماسهای سخت و گندمه را نافع بود... و کلف و گندمه را زود ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، یک قسم دانه ای عاری از پوست. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). گندم خردکرده که در شوربا و هریسه کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 306) در اصطلاح علمی، میوه هایی است که پوستۀ درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوستۀ خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو. گاهی اطراف آن پرده ای دارد مانند نارون و گاهی دو گندمۀ بالدار به هم چسبیده اند مانند افرا. این نوع میوه ها را جزو میوه های ناشکوفا به حساب می آورند، زیرا که خودشان باز نمی شوند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 187 و 188)
یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته. (از برهان قاطع) (از سروری) (از رشیدی) (از فرهنگ اوبهی) (از انجمن آرا) (از صحاح الفرس) (از آنندراج). یادآوری غمهای گذشته. (ناظم الاطباء). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. (از یادداشت مؤلف) : بهترین یاران و نزدیکان همه نزداو دارم همیشه اندمه. رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1092)
یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته. (از برهان قاطع) (از سروری) (از رشیدی) (از فرهنگ اوبهی) (از انجمن آرا) (از صحاح الفرس) (از آنندراج). یادآوری غمهای گذشته. (ناظم الاطباء). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. (از یادداشت مؤلف) : بهترین یاران و نزدیکان همه نزداو دارم همیشه اندمه. رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1092)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
پای از هم دور نهادن در رفتار و برگردانیدن قدمها بر یکدیگر از تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خرامیدن. (از انساب سمعانی). منه: خندف الرجل خندفه. (منتهی الارب)
پای از هم دور نهادن در رفتار و برگردانیدن قدمها بر یکدیگر از تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خرامیدن. (از انساب سمعانی). منه: خندف الرجل خندفه. (منتهی الارب)
تکمه. گوی گریبان. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). بندیمه. بندنه. بندینه. تکمه. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بندیمه و بندنه و بندینه شود
تکمه. گوی گریبان. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). بندیمه. بندنه. بندینه. تکمه. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بندیمه و بندنه و بندینه شود
گرهی است سخت که از عضوی از اعضای آدمی بر آید آژخ ازخ ثولول زگیل: ثولول را به شهر من (گرگان) گندمه گویند و اندر بعضی شهر های خراسان ازخ گویند، گندم خرد کرده که در شوربا و هریسه کنند، میوه ای که پوسته درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو
گرهی است سخت که از عضوی از اعضای آدمی بر آید آژخ ازخ ثولول زگیل: ثولول را به شهر من (گرگان) گندمه گویند و اندر بعضی شهر های خراسان ازخ گویند، گندم خرد کرده که در شوربا و هریسه کنند، میوه ای که پوسته درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو