جدول جو
جدول جو

معنی خندمه - جستجوی لغت در جدول جو

خندمه
(خَ دَ مَ)
کوهی است بمکه. (منتهی الارب).
- یوم الخندمه، یوم الفتح. (از مجمع الامثال میدانی). رجوع به یوم الفتح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خدمه
تصویر خدمه
خادم، مجموع کارکنان یک وسیله، مکان یا ماشین مثلاً خدمۀ مسجد، خدمۀ هواپیما، خدمۀ هتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندمه
تصویر بندمه
تکمه، گوی گریبان، بندیمه، بندنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، تاشکل، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
کلفت، زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج و زحمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندمه
تصویر اندمه
یادآوری اندوه های گذشته، با خود درد دل کردن، شرح و بیان وقایع و سرگذشت های ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنده
تصویر خنده
حالتی در چهرۀ انسان به واسطۀ شعف، خوشحالی یا تمسخر که در آن لب ها گشوده می گردد و گاه با صدای مخصوصی همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(حَ دَ مَ)
یکی حندم و آن درختی است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حندم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
گرهی باشد سخت، و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ. (برهان) (آنندراج). آزخ. آژخ. زخ. ژخ. بالو. وارو. پالو. زگیل. سگیل. گوک: ثؤلول را به شهر من (یعنی گرگان) گندمه گویند و اندربعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر مرهمها کنند (بان را) آماسهای سخت و گندمه را نافع بود... و کلف و گندمه را زود ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، یک قسم دانه ای عاری از پوست. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). گندم خردکرده که در شوربا و هریسه کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 306)
در اصطلاح علمی، میوه هایی است که پوستۀ درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوستۀ خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو. گاهی اطراف آن پرده ای دارد مانند نارون و گاهی دو گندمۀ بالدار به هم چسبیده اند مانند افرا. این نوع میوه ها را جزو میوه های ناشکوفا به حساب می آورند، زیرا که خودشان باز نمی شوند. (از گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 187 و 188)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لَ)
پری. آکندگی جسم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ مَ / مِ)
یاد آوردن بود غم گذشته را چون شوق. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495). بیاد آوردن غمهای گذشته. (از برهان قاطع) (از سروری) (از رشیدی) (از فرهنگ اوبهی) (از انجمن آرا) (از صحاح الفرس) (از آنندراج). یادآوری غمهای گذشته. (ناظم الاطباء). به اصطلاح امروزی درد دل گفتن. (از یادداشت مؤلف) :
بهترین یاران و نزدیکان همه
نزداو دارم همیشه اندمه.
رودکی. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 495 و احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1092)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز:
خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن
تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی.
سعدی.
- اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند.
- خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس).
- قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
و رجوع به خدمتکار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پای از هم دور نهادن در رفتار و برگردانیدن قدمها بر یکدیگر از تبختر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خرامیدن. (از انساب سمعانی). منه: خندف الرجل خندفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ مَ / مِ)
تکمه. گوی گریبان. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). بندیمه. بندنه. بندینه. تکمه. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بندیمه و بندنه و بندینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
اجتماع مردم، قوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
مونث خادم خدمتکار زن کلفت، جمع خادمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنده
تصویر خنده
باز شدن لبها از شادی و خوشحالی
فرهنگ لغت هوشیار
گرهی است سخت که از عضوی از اعضای آدمی بر آید آژخ ازخ ثولول زگیل: ثولول را به شهر من (گرگان) گندمه گویند و اندر بعضی شهر های خراسان ازخ گویند، گندم خرد کرده که در شوربا و هریسه کنند، میوه ای که پوسته درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندمه
تصویر بندمه
تکمه گوی گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندمه
تصویر اندمه
((اَ دَ مَ))
اندوهه، شرح و بیان سرگذشت ها و حوادث ناگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گندمه
تصویر گندمه
((گَ دُ مِ))
زگیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدمه
تصویر خدمه
((خَ دَ مِ))
جمع خادم، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خادمه
تصویر خادمه
((دِ مِ))
خدمتکار زن، کنیز، کلفت، جمع خادمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنده
تصویر خنده
((خَ دِ))
حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شود و لب ها و دهان گشاد گردند
از خنده روده بر شدن: کنایه از خنده شدید و ممتد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندمه
تصویر بندمه
((بَ دِ مِ))
بندیمه، تکمه، گوی گریبان
فرهنگ فارسی معین
پرستار، کلفت، کنیز، مستخدمه
متضاد: بی بی، خاتون، مخدومه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خنده
تصویر خنده
Laugh, Laughter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد لاابالی و بی قید، بی بند و بار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خنده
تصویر خنده
смех
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خنده
تصویر خنده
Lachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خنده
تصویر خنده
сміх
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خنده
تصویر خنده
śmiech
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خنده
تصویر خنده
笑 , 笑声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خنده
تصویر خنده
riso, risada
دیکشنری فارسی به پرتغالی