- خندریس
- می کهنه، گندم مانده شراب کهنه پاده کهن
معنی خندریس - جستجوی لغت در جدول جو
- خندریس ((خَ دَ))
- شراب کهنه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یونانی تازی گشته گندم رومی جو رومی (از گیاهان)
ژندگی کهنه شدن پاره پاره شدن، کهنگی پاره پاره شدگی
می کهنه، گندم مانده یونانی تازی گشته کاسنی دشتی از گیاهان گیاهی است از تیره مرکبیان و آن نوعی از کاسنی بری است و تلخ مزه و دارای ساقه باریک و گلهای زرد رنگ است. شاخه هایش صمغی چسبناک تولید کنند و آن در آسیا و ارویا روید
جورومی علس
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
ناپدید شدن، از میان رفتن، کهنه شدن، کهنگی
سرکش، خشمگین، پتیار (بلا)
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
کامادریوس بنگرید به کامادریوس
ریسنده نخنخ تاب
((سَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند
صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
خنده دار، خنده آور، برای مثال خندمین تر از تو هیچ افسانه نیست / بر لب گور خراب خویش ایست (مولوی - ۹۱۴)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
درس خوانده، پیامبری که نام او دو بار در قرآن آمده و طبق روایات حیات جاودانه یافته است، او را مخترع لباس و قلم می دانند
مجسمه، تمثال
ریسمان زفت
فرانسوی نشانه
ماچه خر سیاه
ستبر ریش خنجری اشتاری اشتاریک
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
پیکر، تصویر
سخت و دراز، کمان استوار، نیزه کبود، پیکان سفید، شیر از جانوران، ستبر، پیگال
مجسمه، پیکر، کالبد، تمثال، تصویر، برای مثال نگارند تندیس او گر به کوه / ز سنگ وقارش شود که ستوه (دقیقی - ۱۱۴)
کهنه، فرسوده، نابود شده، ازبین رفته
کنانه کهنه فرسوده کهنه فرسوده
درس دادن، درس گفتن
دم شتر، جامه کهنه