صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مِثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
نام مردی بود و او مطلوبی داشت ’هارو’ (یا بهارو) نام، که در دریا در جزیره ای منزل داشت و هرشب در آن جزیره آتش می افروخت تا اندروس بفروغ آتش شناکنان بدانجا می آمد و به پیش هارو میرفت. اتفاقاً شبی بادی وزیدن گرفت و آتش را بکشت و اندروس در دریا غرق گردید. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از فرهنگ سروری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). درقصۀ وامق و عذاری عنصری بدو تمثل شده: نه من کمتر از اندروسم بمهر نه باشد بهار و چو عذرا بچهر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 202). و رجوع به هارو شود
نام مردی بود و او مطلوبی داشت ’هارو’ (یا بهارو) نام، که در دریا در جزیره ای منزل داشت و هرشب در آن جزیره آتش می افروخت تا اندروس بفروغ آتش شناکنان بدانجا می آمد و به پیش هارو میرفت. اتفاقاً شبی بادی وزیدن گرفت و آتش را بکشت و اندروس در دریا غرق گردید. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از فرهنگ سروری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). درقصۀ وامق و عذاری عنصری بدو تمثل شده: نه من کمتر از اندروسم بمهر نه باشد بهار و چو عذرا بچهر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 202). و رجوع به هارو شود
بادریسه. چرم یا چوبی باشد مدور که درگلوی دوک کنند بجهت آنکه ریسمانی که میریسند یک جا جمع شود و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چرمی مدور که در دوک بود. (شرفنامۀ منیری). چرم یا چوب مدور میان سوراخ که در دوک کنند. (رشیدی). برخاج. (فرهنگ دمزن) : فکرتش علم خانه شبلی منطقش وعظنامۀ ذوالنون پرده دوز محلت علمش بادریس خلافت مأمون کرده فیض انامل کرمش خاک بر فرق دجله و جیحون. ؟ (از عقدالعلی). با آبروی عدل تو ای بادریس آسمان از کرده های خویشتن خود را پشیمان ساخته. شمس طبسی (از جهانگیری). حرت، گرد بریدن چیزی مانند بادریس. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 166 شود، آه. حسرت. ناامیدی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج). رجوع به باد شود: بیامد بنزدیک خاقان چو گرد پر از خون دل و لب پر از باد سرد. فردوسی. مر آن درد را راه و چاره ندید بسی باد سرد از جگر برکشید. فردوسی. شد اندوهگین شاه چون آن بدید یکی باد سرد از جگر برکشید. فردوسی. گاه بخائید همی پشت دست گاه برآورد همی بادسرد. فرخی. سحاب او بسان دیدگان من بسان باد سرد من صبای او. منوچهری. ز خونین جامه سازم بادبانم بباد سرد خود کشتی برانم. (ویس و رامین). باز بشراب درآمد [محمد بن محمود غزنوی در حبس ولکن خوردنی بودی با تکلف، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5). بلب باد سردی برآورد و گفت که ای پاک دادار بی یار و جفت. اسدی (گرشاسب نامه). ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟). سوزنی
بادریسه. چرم یا چوبی باشد مدور که درگلوی دوک کنند بجهت آنکه ریسمانی که میریسند یک جا جمع شود و بعربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چرمی مدور که در دوک بود. (شرفنامۀ منیری). چرم یا چوب مدور میان سوراخ که در دوک کنند. (رشیدی). برخاج. (فرهنگ دمزن) : فکرتش علم خانه شبلی منطقش وعظنامۀ ذوالنون پرده دوز محلت علمش بادریس خلافت مأمون کرده فیض انامل کرمش خاک بر فرق دجله و جیحون. ؟ (از عقدالعلی). با آبروی عدل تو ای بادریس آسمان از کرده های خویشتن خود را پشیمان ساخته. شمس طبسی (از جهانگیری). حَرْت، گرد بریدن چیزی مانند بادریس. (منتهی الارب). رجوع به شعوری ج 1 ورق 166 شود، آه. حسرت. ناامیدی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از آه سرد و دم سرد. (آنندراج). رجوع به باد شود: بیامد بنزدیک خاقان چو گرد پر از خون دل و لب پر از باد سرد. فردوسی. مر آن درد را راه و چاره ندید بسی باد سرد از جگر برکشید. فردوسی. شد اندوهگین شاه چون آن بدید یکی باد سرد از جگر برکشید. فردوسی. گاه بخائید همی پشت دست گاه برآورد همی بادسرد. فرخی. سحاب او بسان دیدگان من بسان باد سرد من صبای او. منوچهری. ز خونین جامه سازم بادبانم بباد سرد خود کشتی برانم. (ویس و رامین). باز بشراب درآمد [محمد بن محمود غزنوی در حبس ولکن خوردنی بودی با تکلف، و نقل هر قدحی باد سرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 5). بلب باد سردی برآورد و گفت که ای پاک دادار بی یار و جفت. اسدی (گرشاسب نامه). ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوارزن باد سرد از درد ریش آوردگی دی وارزن (؟). سوزنی
نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازۀ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست. اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمرو بن کلثوم: الاهبی بصحنک فاصبحینا ولاتبقی خمور الاندرینا مربوط به همین اندرین است. صاحب کتاب العین گفته اندرین جمع اندری است و اندری جوانانی اند که از جای پراکنده گرد می آیند. ازهری گفته اندر دهی است در شام و در آن درختان مو باشد و جمع آن اندرین است و خمورالاندرین در شعر ابن کلثوم گویا اشاره بدین مطلب باشد. (از معجم البلدان). و رجوع بهمین کتاب و اندری شود.
نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازۀ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست. اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمرو بن کلثوم: الاهبی بصحنک فاصبحینا ولاتبقی خمور الاندرینا مربوط به همین اندرین است. صاحب کتاب العین گفته اندرین جمع اندری است و اندری جوانانی اند که از جای پراکنده گرد می آیند. ازهری گفته اندر دهی است در شام و در آن درختان مو باشد و جمع آن اندرین است و خمورالاندرین در شعر ابن کلثوم گویا اشاره بدین مطلب باشد. (از معجم البلدان). و رجوع بهمین کتاب و اندری شود.
نوعی از کاسنی بری. (ناظم الاطباء). گیاهی است دشتی با برگی خاردار و دندانه دار و گلی زرد و طعمی تلخ مایل به گسی ببالای بدستی و کمتر و بیشتر. (یادداشت بخط مؤلف). به لغت نبطی اسم نباتی است شبیه بکاسنی بری و ساق و بیخ او باریکتر از آن و گلش زرد مایل به سرخی و بر شاخهای اوصمغ متکون می شود مثل مصطکی و به قدر باقلا و بسیار چسبنده و قوه او تا یکسال باقی است و صمغ آن تا هفت سال و نبات او بغایت مجفف. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
نوعی از کاسنی بری. (ناظم الاطباء). گیاهی است دشتی با برگی خاردار و دندانه دار و گلی زرد و طعمی تلخ مایل به گسی ببالای بدستی و کمتر و بیشتر. (یادداشت بخط مؤلف). به لغت نبطی اسم نباتی است شبیه بکاسنی بری و ساق و بیخ او باریکتر از آن و گلش زرد مایل به سرخی و بر شاخهای اوصمغ متکون می شود مثل مصطکی و به قدر باقلا و بسیار چسبنده و قوه او تا یکسال باقی است و صمغ آن تا هفت سال و نبات او بغایت مجفف. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
می کهنه، گندم مانده یونانی تازی گشته کاسنی دشتی از گیاهان گیاهی است از تیره مرکبیان و آن نوعی از کاسنی بری است و تلخ مزه و دارای ساقه باریک و گلهای زرد رنگ است. شاخه هایش صمغی چسبناک تولید کنند و آن در آسیا و ارویا روید
می کهنه، گندم مانده یونانی تازی گشته کاسنی دشتی از گیاهان گیاهی است از تیره مرکبیان و آن نوعی از کاسنی بری است و تلخ مزه و دارای ساقه باریک و گلهای زرد رنگ است. شاخه هایش صمغی چسبناک تولید کنند و آن در آسیا و ارویا روید
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند