خندیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). بخنده درآوردن. خندانیدن: گر بماه دی در باغ شود خندان گل بخنداند در باغ دی و بهمن. فرخی. و آن را که ازو همی بخندیدی فردا ز تو بیگمان بخنداند. ناصرخسرو
خندیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). بخنده درآوردن. خندانیدن: گر بماه دی در باغ شود خندان گل بخنداند در باغ دی و بهمن. فرخی. و آن را که ازو همی بخندیدی فردا ز تو بیگمان بخنداند. ناصرخسرو
منجمد کردن: برودت به افراط بر وی غالب شود و آن بخار را ببنداند، پیش از آن که آب شود و همچنان بسته به زمین آید. آن جوهر را برف گویند. (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری). چون برودت بر قدری از بخار مستولی شود و آن بخار را میبنداند جرم این بخار کمتر شود. (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)
منجمد کردن: برودت به افراط بر وی غالب شود و آن بخار را ببنداند، پیش از آن که آب شود و همچنان بسته به زمین آید. آن جوهر را برف گویند. (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری). چون برودت بر قدری از بخار مستولی شود و آن بخار را میبنداند جرم این بخار کمتر شود. (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)