جدول جو
جدول جو

معنی خنجیده - جستجوی لغت در جدول جو

خنجیده
(خُ دَ / دِ)
پروانه. چراغ پره. شب پره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنجیده
(خَ دَ / دِ)
بلسان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنجیده
پروانه، چراغ پره، شب پره
تصویری از خنجیده
تصویر خنجیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزریزشده، زخم خورده، آزرده، زخمی، برای مثال زمین خسته از خون انجیدگان / هوا بسته از آه رنجیدگان (نظامی۵ - ۷۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته، جاشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجیده
تصویر کنجیده
تفالۀ روغن گرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، کنجار
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
به خودپیچیده، درهم کشیده، فشرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
وزن شده، اندازه گرفته شده، آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
رنج دیده. محنت و مشقت کشیده. تعب و سختی آزموده. رجوع به رنج و رنجیدن شود، آزرده. (ناظم الاطباء). آزرده خاطر. آزرده دل. مکدر: رنجیده نگه کرد و گفت... (گلستان).
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عاقل اندر سفیه.
(بوستان).
، مضطرب، خشمگین و غضبناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ /دِ)
سخته. موزون. (آنندراج) ، پخته. آزموده. مجرب. ممتحن. جاافتاده. سخته، نیک اندیشیده. نیک سگالیده (سخن یا نکته).
- بسنجیده، سخته. موزون. جاافتاده. پخته:
بسنجیده چون کار هر نیکخو
پسندیده چون مهر هر مهربان.
فرخی.
- معنی سنجیده، از روی اندیشه:
معنی سنجیده را اوقات باید صرف کرد
گر بهایی دارد این یوسف ز نقد فرصت است.
محسن تأثیر (ازآنندراج).
گر سخن گستر ندارد قدر و مقداری چه غم
وزن او ظاهر شود از معنی سنجیده اش.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ / دِ)
کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد عموماً و ثفل کنجد را گویند خصوصاً. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). کنجارۀ کنجد. (جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). کنجده و نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانندتخم کنجد و بزرک و جز آن. (ناظم الاطباء) ، خال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گیاهی است از ردۀ دولپه ایها بی گلبرگ که به صورت درختچه است و حدود 0/9 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی به نام انزروت استخراج می کنند که در تداوی زخمها به کار می رود. درخت انزروت. کنجده. کنجدک. (فرهنگ فارسی معین). نوعی درختچه که در نواحی گرم کرۀ زمین می روید و از آن صمغ نرمی به دست آورند که گاه در زخم بندیها به کار برند. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از لنجیدن. بیرون کشیده. آخته. آهخته
لغت نامه دهخدا
(خَ دی دَ / دِ)
خنده کرده. خنده نموده
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
درآمده و داخل شده. در جای نهاده. (ناظم الاطباء). جای گرفته در چیزی. محاط شده. و رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
بمعنی ترنجیده است که درهم کشیده شده و فشارده گردیده و پیچیده باشد. (برهان). درهم کشیده بود و آن را ترنجیده نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا). درهم کشیده و درهم فشرده وپیچیده و دلتنگ و محزون. (ناظم الاطباء). تنجیدن مصدر آن است. (انجمن آرا). رجوع به تنج و تنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
قسمی از داروی چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَمْ دَ /دِ)
نامدار. مشهور. معروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ شِ کَ تَ)
آواز نفس برآوردن از بینی گاه جماع. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
تو رفته و پیروز شده هرجایی
من بر.... کسهات همی خنجم.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
ریزریز کرده شده. (برهان قاطع). خرد کرده شده. ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ریزه ریزه شده. (فرهنگ فارسی معین) :
کاسۀ سر بازرگان بگماز شراب است
گوشت تن مجتازان انجیده کباب است.
منوچهری.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گندنای کوهی باشد که بعربی حشیشهالکلب خوانند و صوف الارض نیز گویند و دشوار زاییدن زنان را سودمند بود. (برهان قاطع) (آنندراج). فراسیون. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
پسندیده، نامدار، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجیده
تصویر گنجیده
جا گرفته در چیزی، جمع شده گرد آمده، راست آمده صادق
فرهنگ لغت هوشیار
ثفل روغن کشیده عموما و ثفل کنجد خصوصا کنجاره، گیاهی است از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که بصورت درختچه است و حدود 9، 0 متر تا یک متر ارتفاع می یابد. دارای برگهای کوچک متقابل است. از این گیاه صمغی بنام انزروت استخراج میکنند که در تداوی زخمها بکار میرود درخت انزروت کنجده کنجدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
پخته، آزموده، مجرب، نیک اندیشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
بخود پیچیده در هم فشرده ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیده
تصویر انجیده
ریزه ریزه شده ریز ریز شدن، آزرده زخم خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
((رَ دِ یا دَ))
آرزده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجیده
تصویر تنجیده
((تَ دِ))
به خود پیچیده، در هم فشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
((خُ دِ یا دَ))
پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجیده
تصویر سنجیده
حساب شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
آزرده، آزرده خاطر، افسرده، سرگران، کدر، مکدر، ملول، ناراضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دانا، فهمیده، مطلع
متضاد: نفهم، باوقار، موقر، وزین
متضاد: سبک، جلف، ناموقر، درست، صحیح، موثق
متضاد: ناسنجیده، نسنجیده، حساب شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد