پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف) : و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم). سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک: به سان چشم عاشق ابر نمناک سرشته باد و باران مشک با خاک. نظامی. - چشم نمناک، چشم اشک آلود
مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف) : و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم). سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک: به سان چشم عاشق ابر نمناک سرشته باد و باران مشک با خاک. نظامی. - چشم نمناک، چشم اشک آلود
حکیم غمناک، از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود
حکیم غمناک، از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود
اندوهگین. غمگین. غمین. با غم و اندوه. محزون. غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص). گفت ترا چون غمناک می بینم. (کلیله و دمنه). بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو. خاقانی. جانم به حشمت تو نه غمناک خرم است کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است. خاقانی. پس به نزدیک مرد شهری آمدو چون غمناکی مستمند بنشست. (سندبادنامه ص 301). چون آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چو پیش تخت شد نالید غمناک برسم مجرمان غلطید بر خاک. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل باشد که چو وابینی خیر تو درین باشد. حافظ
اندوهگین. غمگین. غمین. با غم و اندوه. محزون. غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص). گفت ترا چون غمناک می بینم. (کلیله و دمنه). بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو. خاقانی. جانم به حشمت تو نه غمناک خرم است کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است. خاقانی. پس به نزدیک مرد شهری آمدو چون غمناکی مستمند بنشست. (سندبادنامه ص 301). چون آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چو پیش تخت شد نالید غمناک برسم مجرمان غلطید بر خاک. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل باشد که چو وابینی خیر تو درین باشد. حافظ
عصبانی. خشمگین. (ناظم الاطباء). خشمین. خشمن. غضبناک. خشمگین. غاضب. مغضب. غضبان. غضوب. غضبی. دژم. آلغده. آرغده. ثعلول. (یادداشت بخط مؤلف) : سپهدار گردنکش و خشمناک همی خون شود زیر او تیره خاک. فردوسی. از او پاک یزدان چو شد خشمناک بدانست و شد شاه با ترس و باک. فردوسی. فریدون چو بشنیدشد خشمناک از آن ژرف دریا نیامدش باک. فردوسی. جهان پهلوان رستم خشمناک برفت و نیامد ز لشکرش باک. فردوسی. القاهر.... مردی بود بلندبالا گندم گون و نیکوروی و بر روی وی اثر آبله بود بلندبینی و محاسن انبوه خشمناک و باهیبت و چون بخلافت بنشست سی وچهارساله بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد و خشمناک و متغیر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). شه در او دید خشمناک و درشت بانگ بر زد چنانکه او را کشت. نظامی. زننده شد از تیر خود خشمناک. نظامی. یکی ازپسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک. (گلستان سعدی). فاعی، خشمناک کف برآورده از دهن. (از منتهی الارب)
عصبانی. خشمگین. (ناظم الاطباء). خشمین. خشمن. غضبناک. خشمگین. غاضب. مغضب. غضبان. غضوب. غضبی. دژم. آلغده. آرغده. ثَعلول. (یادداشت بخط مؤلف) : سپهدار گردنکش و خشمناک همی خون شود زیر او تیره خاک. فردوسی. از او پاک یزدان چو شد خشمناک بدانست و شد شاه با ترس و باک. فردوسی. فریدون چو بشنیدشد خشمناک از آن ژرف دریا نیامدش باک. فردوسی. جهان پهلوان رستم خشمناک برفت و نیامد ز لشکرش باک. فردوسی. القاهر.... مردی بود بلندبالا گندم گون و نیکوروی و بر روی وی اثر آبله بود بلندبینی و محاسن انبوه خشمناک و باهیبت و چون بخلافت بنشست سی وچهارساله بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد و خشمناک و متغیر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). شه در او دید خشمناک و درشت بانگ بر زد چنانکه او را کشت. نظامی. زننده شد از تیر خود خشمناک. نظامی. یکی ازپسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک. (گلستان سعدی). فاعی، خشمناک کف برآورده از دهن. (از منتهی الارب)
گرفتگی گلو، افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) : یکبار رهاکن این دل از گرم خناک تا گویمت ای بت احسن الله جزاک. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
گرفتگی گلو، افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری) : یکبار رهاکن این دل از گرم خناک تا گویمت ای بت احسن الله جزاک. رودکی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
خسته و مجروح. (بهار عجم) (آنندراج). زخمالود. زخمگین. زخمین: حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. (ترجمه کهن انجیل ص 224). درخت کیانی در آمد بخاک بغلطید در خون تن زخمناک. نظامی. شود تیغ بیدش خود از رنگ پاک تذرو نگه را کند زخمناک. ملا طغرا (در وصف باغ احمدنگر، از آنندراج). و رجوع به زخم، زخمی و زخمین شود
خسته و مجروح. (بهار عجم) (آنندراج). زخمالود. زخمگین. زخمین: حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. (ترجمه کهن انجیل ص 224). درخت کیانی در آمد بخاک بغلطید در خون تن زخمناک. نظامی. شود تیغ بیدش خود از رنگ پاک تذرو نگه را کند زخمناک. ملا طغرا (در وصف باغ احمدنگر، از آنندراج). و رجوع به زخم، زخمی و زخمین شود