شراب. می. آب انگور که مسکر بود. (ناظم الاطباء). باده. مل. مدام. عقار. قهوه. قرقف. راح. تریاق. نبیذ. سویق. رحیق. بگماز. راف. ام زنبق. سکر طلاء. عصیر. ناطل. حانیه. شمول. کمیت. سلاف. صهباء. (یادداشت بخط مؤلف) : یا ایها الذین آمنوا اًنما الخمر و المیسر والانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون. (قرآن 90/5). مثل الجنه التی وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمرلذه للشاربین. (قرآن 15/47). و دخل معه السجن فتیان قال احدهما انّی ارانی اعصر خمراً و قال الاّخر انی ارانی احمل فوق رأسی خبزاً تأکل الطیر منه نبّئنابتأویله اًنا نریک من المحسنین. (قرآن 36/12). لذت انهار خمر اوست ما را بیحساب راحت ارواح لطف اوست ما را بی محن. منوچهری. بشهر غزنی از مرد و زن نماند دو تن که یک زمان بود از خمر شوق او هشیار. (از تاریخ بیهقی). تو ای بی خرد گر خود از جهل مستی چه بایدت بس خمر و رنج خمارش. ناصرخسرو. ز خمر تن چو تو خرمست گشته شاید که خویشتن بکشیم از تو ما که هشیاریم. ناصرخسرو. خمر مثلهای کتاب خدای. ناصرخسرو. خمر کلمات او بر راووق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. (ترجمه تاریخ یمینی). و راه تظاهر بخمر و رمز محظورات شرع بربست. (ترجمه تاریخ یمینی). روان خمر و چنگ اوفتاده نگون. سعدی (بوستان). خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بیفکند رود. سعدی (بوستان). شرط است جفا کشیدن از یار خمرست و خمار و گلبن و خار. سعدی (طیبات). هرجا گلست خارست و با خمر خمارست. (گلستان سعدی). ، هرچه مسکر بود. زیرا زمانی که آیۀ تحریم خمر در مدینه نازل شد شراب انگوری در مدینه نبود بلکه شراب خرما بود. (ناظم الاطباء) ، تمر هندی. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: ما هو بخل و لا خمر، نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری
شراب. می. آب انگور که مسکر بود. (ناظم الاطباء). باده. مُل. مدام. عقار. قهوه. قرقف. راح. تریاق. نبیذ. سویق. رحیق. بگماز. راف. ام زنبق. سَکَر طلاء. عصیر. ناطل. حانیه. شَمول. کمیت. سلاف. صهباء. (یادداشت بخط مؤلف) : یا ایها الذین آمنوا اًِنما الخمر و المیسر والانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون. (قرآن 90/5). مثل الجنه التی وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمرلذه للشاربین. (قرآن 15/47). و دخل معه السجن فتیان قال احدهما انّی ارانی اعصر خمراً و قال الاَّخَر انی ارانی احمل فوق رأسی خبزاً تأکل الطیر منه نبّئنابتأویله اًِنا نریک من المحسنین. (قرآن 36/12). لذت انهار خمر اوست ما را بیحساب راحت ارواح لطف اوست ما را بی محن. منوچهری. بشهر غزنی از مرد و زن نماند دو تن که یک زمان بود از خمر شوق او هشیار. (از تاریخ بیهقی). تو ای بی خرد گر خود از جهل مستی چه بایدت بس خمر و رنج خمارش. ناصرخسرو. ز خمر تن چو تو خرمست گشته شاید که خویشتن بکشیم از تو ما که هشیاریم. ناصرخسرو. خمر مثلهای کتاب خدای. ناصرخسرو. خمر کلمات او بر راووق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. (ترجمه تاریخ یمینی). و راه تظاهر بخمر و رمز محظورات شرع بربست. (ترجمه تاریخ یمینی). روان خمر و چنگ اوفتاده نگون. سعدی (بوستان). خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بیفکند رود. سعدی (بوستان). شرط است جفا کشیدن از یار خمرست و خمار و گلبن و خار. سعدی (طیبات). هرجا گلست خارست و با خمر خمارست. (گلستان سعدی). ، هرچه مسکر بود. زیرا زمانی که آیۀ تحریم خمر در مدینه نازل شد شراب انگوری در مدینه نبود بلکه شراب خرما بود. (ناظم الاطباء) ، تمر هندی. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: ما هو بخل و لا خمر، نه سرکه است و نه شراب. کنایه از اینکه نه خیری در اوست نه شری
دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو اسفندقه، دارای 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه مالرو اسفندقه، دارای 105 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حتکن زرند شهرستان کرمان. واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و پنج هزارگزی باختر راه مالرو چترود راور. این دهکده کوهستانی است با آب و هوای سردسیر که محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حتکن زرند شهرستان کرمان. واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و پنج هزارگزی باختر راه مالرو چترود راور. این دهکده کوهستانی است با آب و هوای سردسیر که محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در57 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 9 هزارگزی خاور راه فرعی کرمان چترود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در57 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 9 هزارگزی خاور راه فرعی کرمان چترود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل و دارای 144 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل و دارای 144 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمرۀ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه). استاد علی خمره بجویی دارد چون من جگری و دست و رویی دارد. ؟ تا فرستد حق رسولی بنده ای دوغ را در خمره جنباننده ای. مولوی. - خمرۀ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست. مثل خمرۀ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد. مثل خمرۀ پیه زده است
خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمرۀ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه). استاد علی خمره بجویی دارد چون من جگری و دست و رویی دارد. ؟ تا فرستد حق رسولی بنده ای دوغ را در خمره جنباننده ای. مولوی. - خمرۀ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست. مثل خمرۀ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد. مثل خمرۀ پیه زده است
غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها، بوی خوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئت خمارپوشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - امثال: العوان لاتعلم الخمره، میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربۀ کار دانا گویند. (منتهی الارب). ، پنهانی. (ناظم الاطباء). منه: جأنا علی خمره، در پنهانی و خلوت ما را آمد
غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها، بوی خوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئت خِمارپوشی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - امثال: العوان لاتعلم الخمره، میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربۀ کار دانا گویند. (منتهی الارب). ، پنهانی. (ناظم الاطباء). منه: جأنا علی خمره، در پنهانی و خلوت ما را آمد