خمچه. خمبره. خم کوچک. (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی). و چون خمرۀ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه). استاد علی خمره بجویی دارد چون من جگری و دست و رویی دارد. ؟ تا فرستد حق رسولی بنده ای دوغ را در خمره جنباننده ای. مولوی. - خمرۀ اتوکشی، نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست. مثل خمرۀ اتوکشی است، سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد. مثل خمرۀ پیه زده است