- خم
- جراحت، چرک، ریم ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و سرکه و آرد و غیره ریزند ساکت، خاموش
معنی خم - جستجوی لغت در جدول جو
- خم
- خم، ظرف سفالی بزرگ، خمب، خنب،
برای مثال بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵ - ۷۷۴)
در موسیقی کوس، طبل،برای مثال بفرمود تا بر درش گاو دم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی - ۴/۸)
- خم
- قسمت دارای پیچیدگی در معبر، پیچ، کج، خمیده، بن مضارع خمیدن، چین و شکن زلف، گیسو، کمند و مانند آن، پیچ و تاب، طاق ایوان و عمارت، خانۀ زمستانی، خمیدگی
خم اندر خم: پیچ در پیچ، شکن در شکن
خم خوردن: خم شدن، کج شدن، تا شدن
خم دادن: خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن
خم و چم: کنایه از عشوه و ناز، فوت و فن
- خم ((خَ))
- کج، پیچ و تاب، طاق ایوان، خانه زمستانی، گره ابرو، اخم
- خم ((خُ))
- ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب، سرکه، یا شراب ریزند، کوس، طبل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
انحنا
حق السکوت
آنس سیکموئید
پنج یک
پنج یک، یک پنجم
شیر مایه
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
شراب، آب انگور که مسکر است
دارای پیچ و خم
فروکش، بیهوشی
پر شیر، شفترک از گیاهان شب بوی شاهی خرچنگ
شرابخانه، میکده، میخانه
آب شور
بویناکی بوی گرفتگی، تباهخویی، تباهدینی
سلاحی شبیه توپ که دارای لوله ای کوتاه و دهانه ای فراخ است و بوسیله آن خمپاره را پرتاب کنند
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
خوی طبیعت
نوعی سنگ سخت و تیزه مایل بسرخی حجر حدیدی صندل جدیدی
نوعی سنگ سخت و تیزه مایل بسرخی حجر حدیدی صندل جدیدی
خم شده کج گردیده
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
بداغیان گل دنبه ای ها
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
کج کننده، خم کننده
خم شده کج گردیده
کج کردن
کمان تیر اندازی مردم پست و فرومایه
خاکروبه، خاک چاه
دوست خالص
خمیدگی، جنبش، لنگی ستور