جدول جو
جدول جو

معنی خم

خم
خم، ظرف سفالی بزرگ، خمب، خنب، برای مثال بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵ - ۷۷۴)
در موسیقی کوس، طبل، برای مثال بفرمود تا بر درش گاو دم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی - ۴/۸)
تصویری از خم
تصویر خم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خم

خم

خم
جراحت، چرک، ریم ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و سرکه و آرد و غیره ریزند ساکت، خاموش
فرهنگ لغت هوشیار

خم

خم
قسمت دارای پیچیدگی در معبر، پیچ، کج، خمیده، بن مضارعِ خمیدن، چین و شکن زلف، گیسو، کمند و مانندِ آن، پیچ و تاب، طاق ایوان و عمارت، خانۀ زمستانی، خمیدگی
خَم اندر خم: پیچ در پیچ، شکن در شکن
خَم خوردن: خم شدن، کج شدن، تا شدن
خَم دادن: خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن
خَم و چم: کنایه از عشوه و ناز، فوت و فن
خم
فرهنگ فارسی عمید

خم

خم
بستان خالی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

خم

خم
جراحت. چرک. ریم. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (شرفنامۀ منیری) ، زخم دردناک. (منتهی الارب) ، خوی. طبیعت، مخاط. خلم. (ناظم الاطباء) : خم چشم، چرک چشم. (ناظم الاطباء). خیم چشم، قی ٔ چشم. (یادداشت بخط مؤلف). مرمص. کیغ. قی. غمص. عفش. (از منتهی الارب) : غَبَص، روان گردیدن خم چشم. قاذت العین،... بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. رَمَص، خم چشم که در گوشۀ چشم گرد آید و خشک شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خم

خم
گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج، خمه، خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) :
مردخمش استوار بپوشد
تا بچگان از میان خم بنجوشد.
منوچهری.
، قفص ماکیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خَرس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

خم

خم
نام چاهی است بمکه که عبدشمس بن عبدمناف آن را حفر کرده است. (منتهی الارب).
- غدیر خم. رجوع به ذیل همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا