خم، ظرف سفالی بزرگ، خمب، خنب، برای مثال بیا ساقی از خمّ دهقان پیر / میی در قدح ریز چون شهدوشیر (نظامی۵ - ۷۷۴) در موسیقی کوس، طبل، برای مثال بفرمود تا بر درش گاو دم / دمیدند و بستند رویینه خم (فردوسی - ۴/۸)
قسمت دارای پیچیدگی در معبر، پیچ، کج، خمیده، بن مضارعِ خمیدن، چین و شکن زلف، گیسو، کمند و مانندِ آن، پیچ و تاب، طاق ایوان و عمارت، خانۀ زمستانی، خمیدگی خَم اندر خم: پیچ در پیچ، شکن در شکن خَم خوردن: خم شدن، کج شدن، تا شدن خَم دادن: خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن خَم و چم: کنایه از عشوه و ناز، فوت و فن
گوی در زمین که در آن خاکستر گسترده و بچه های گوسپند درآن کنند. ج، خمه، خم مانندی از بوریا که در آن کاه کنند تا ماکیان در آن بیضه نهند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) : مردخمش استوار بپوشد تا بچگان از میان خم بنجوشد. منوچهری. ، قفص ماکیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خَرس. (منتهی الارب)