جدول جو
جدول جو

معنی خم

خم
(تَ)
روفتن. منه: خم ّ البیت خمّاً، روفت آن خانه را. پاک کردن. جاروب کردن. گردگیری کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، پاک کردن چاه. منه: خم البئر، پاک کرد چاه را، دوشیدن. منه: خم الناقه، دوشید ناقه را، حبس کرده شدن ماکیان در قفس (بصیغۀ مجهول). منه: خم الدجاج، بریدن چیزی. منه: خم الشی ٔ، ثنا گفتن کسی را ثنای نیک. منه: خم فلاناً، لباس کسی را تعریف کردن و ثنا گفتن. منه: هو خم ثیاب فلان، سخت گریستن. منه: خم فلان، گنده شدن گوشت. منه: خم اللحم، متغیر شدن شیر از بدبویی خیک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خم اللبن. متعفن شدن شیر از تعفن جای. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
هو السمن لایخم، نظیر: او دریایی است که از این چیزها نجس نمیشود
لغت نامه دهخدا