زودسیر، واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). به ستوه آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکسان و تاء برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
زودسیر، واحد و جمع در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). به ستوه آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در آن یکسان و تاء برای مبالغه است. (از اقرب الموارد)
بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن زن. (منتهی الارب). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. (اقرب الموارد). واویلا گفتن. (غیاث اللغات) (برهان)
بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن زن. (منتهی الارب). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. (اقرب الموارد). واویلا گفتن. (غیاث اللغات) (برهان)
جوش و خروش. (غیاث اللغات). شور و آشوب و غوغا. (برهان) (غیاث اللغات). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله. شاکر بخاری. دست از او درکش چو مردان پیش از آنک درکشدت او زیر شر و ولوله. ناصرخسرو. فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار. مسعودسعد. ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست. سعدی. در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی. سعدی. گفتن بسیار نه از نغزی است ولولۀ طبل ز بی مغزی است. جامی. - ولوله افتادن، شور و غوغا به پا شدن. - ولوله انداختن، شور و غوغا به پا کردن: نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت. سعدی. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز. حافظ. - ، آشوب به پا کردن
جوش و خروش. (غیاث اللغات). شور و آشوب و غوغا. (برهان) (غیاث اللغات). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) : خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله. شاکر بخاری. دست از او درکش چو مردان پیش از آنک درکشدْت او زیر شر و ولوله. ناصرخسرو. فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار. مسعودسعد. ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست. سعدی. در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی. سعدی. گفتن بسیار نه از نغزی است ولولۀ طبل ز بی مغزی است. جامی. - ولوله افتادن، شور و غوغا به پا شدن. - ولوله انداختن، شور و غوغا به پا کردن: نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت. سعدی. بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز. حافظ. - ، آشوب به پا کردن
غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه) ، کردی گلور، گولوک (گلوله) ، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهۀ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک
غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه) ، کردی گلور، گولوک (گلوله) ، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهۀ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
آبله را گویند که بسبب کار کردن یاسوختن و راه رفتن در دست و پا و اعضا بهم رسد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 390). تاول. (فرهنگ جهانگیری)
آبله را گویند که بسبب کار کردن یاسوختن و راه رفتن در دست و پا و اعضا بهم رسد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 390). تاول. (فرهنگ جهانگیری)
ولوله در فارسی غوغا، آشوب بانگ کردن فریاد کردن، بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا: حمحمه جیاد و قعقعه سلاح و ولوله اجناد، آشوب یا ولوله تفنگ. صدای تفنگ. یا ولو لوه کوس. غریو کوس
ولوله در فارسی غوغا، آشوب بانگ کردن فریاد کردن، بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا: حمحمه جیاد و قعقعه سلاح و ولوله اجناد، آشوب یا ولوله تفنگ. صدای تفنگ. یا ولو لوه کوس. غریو کوس