جدول جو
جدول جو

معنی ولوله

ولوله((وَ وَ لِ))
جوش و خروش، شور و غوغا، بانگ و فریاد کردن
تصویری از ولوله
تصویر ولوله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ولوله

ولوله

ولوله
سر و صدای بسیار، شلوغی، فتنه، آشوب مثلاً در شهر ولوله ای به پا شده بود، بحث و سخن پیرامون چیزی، شایعه، ترس و وحشت
ولوله
فرهنگ فارسی عمید

ولوله

ولوله
ولوله در فارسی غوغا، آشوب بانگ کردن فریاد کردن، بانگ و فریاد شور و غوغا سر و صدا: حمحمه جیاد و قعقعه سلاح و ولوله اجناد، آشوب یا ولوله تفنگ. صدای تفنگ. یا ولو لوه کوس. غریو کوس
فرهنگ لغت هوشیار

ولوله

ولوله
جوش و خروش. (غیاث اللغات). شور و آشوب و غوغا. (برهان) (غیاث اللغات). بانگ و فریاد. (غیاث اللغات) (صراح اللغه) :
خوشا نبیدغارجی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
دست از او درکش چو مردان پیش از آنک
درکشدْت او زیر شر و ولوله.
ناصرخسرو.
فکنده زلزله ای سخت بر مسام زمین
نهاده ولوله ای صعب بر سر کهسار.
مسعودسعد.
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست.
سعدی.
در پارس که تا بوده ست از ولوله آسوده ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی.
سعدی.
گفتن بسیار نه از نغزی است
ولولۀ طبل ز بی مغزی است.
جامی.
- ولوله افتادن، شور و غوغا به پا شدن.
- ولوله انداختن، شور و غوغا به پا کردن:
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت.
سعدی.
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز.
حافظ.
- ، آشوب به پا کردن
لغت نامه دهخدا

ولوله

ولوله
بانگ کردن کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بانگ و فریاد کردن زن. (منتهی الارب). بانگ و فریاد کردن زن به ویل. (اقرب الموارد). واویلا گفتن. (غیاث اللغات) (برهان)
لغت نامه دهخدا

ولوله

ولوله
آشوب، جوش وخروش، جیغ وداد، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غوغا، فریاد، همهمه، هنگامه، هیاهو
متضاد: سکوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

گلوله

گلوله
هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولۀ نخ، گلولۀ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
گلوله
فرهنگ فارسی عمید