جدول جو
جدول جو

معنی خلوت - جستجوی لغت در جدول جو

خلوت
فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی، تنها ماندن با معشوق، جای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالک از مردم برای تزکیۀ نفس
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
فرهنگ فارسی عمید
خلوت
(خَلْ وَ)
دهی از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. دارای 224 تن سکنه. آب آن از رود خانه آجرلو و محصول آن غلات و چغندر و بادام و حبوبات و بزرک و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خلوت
(خَلْ وَ)
انزوا. عزلت. (یادداشت بخط مؤلف) :
هزار زاره کنم نشنوند زارۀ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
دقیقی.
خلوتی کز فقر سازی خیمۀ مهدی شناس
زحمتی کز خلق بینی موکب دجال دان.
خاقانی.
این یکشبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم.
خاقانی.
خلوت خود ساز عدم خانه را
بازگذار این ده ویرانه را.
نظامی.
و به عزلت و خلوت اشارت نمودی. (گلستان). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی. (گلستان) ، نهانخانه. کنف. خلاجای. مستراح. (یادداشت بخط مؤلف) ، تنها با معشوق و خالی از اغیار. اکثر به تنهایی باخدا اطلاق میشود که معشوق ازلی است:
آنشب که سوی کعبۀ خلوت نهاد روی.
خاقانی.
از آن خیال من امروز خلوتی جستم
وزآن فروغ من اکنون فراغتی دارم.
خاقانی.
پردۀ خلوت چو برانداختند
جلوت اول بسخن ساختند.
نظامی.
نصیحت های هاتف چون شنیدم
چو هاتف روی در خلوت کشیدم.
نظامی.
در آن خلوت که دل دریاست آنجا
همه سرچشمه ها آنجاست آنجا.
نظامی.
با دوست به گرمابه درم خلوت بود
وآن روی چو گل با گل حمام بیندود.
سعدی.
خلوت بی مدعی سفرۀ بی انتظار.
سعدی.
- امثال:
خلوت از اغیار باشد نی ز یار.
(نقل از مجموعۀ مختصر امثال طبع هند).
، جای خالی از اغیار. جایی که در آن جز نزدیکان و محرمان کسی دیگر حق حضور ندارد:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروندآن کار دیگر می کنند.
حافظ.
، مجلس خالی از بیگانه برای مشورت در امری: گفتیم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم و توقفی در زخم ایشان. (تاریخ بیهقی). خلوتهای امیر مسعود با وی بود و عبدوس. (تاریخ بیهقی). چون معمای مسعدی پرسید دیگر روز با من خالی داشت و این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی). و این خلوت روز پنجشنبه بود و ملطفه بخط سلطان بقاید رسیده بود و بادی عظیم در سر کرده. (تاریخ بیهقی). دمنه بفرصت خلوتی طلبید. (کلیله و دمنه).
خاقانی را دمی بخلوت
بنشان و بدو شراب درده.
خاقانی.
- خلوت کردن، گرد آمدن با کسی در جای خالی. خالی کردن با: امیرمسعود با خواجه احمد حسن وزیر خلوت کرد. (تاریخ بیهقی). با خود گفتمی این چه هوس است که هر روز خلوتی کند. (تاریخ بیهقی). مردی معتمد را از بطانۀ خویش نامزد کرد تا با معتمد مأمون شد و هر دو بمدینه رفتند و خلوتی کردند با رضا (ع). (تاریخ بیهقی). شتربه با مقدمان لشکر خلوتها کرده است. (کلیله و دمنه).
- ، مجامعت کردن: فرعون بر تخت و در خواب بود هر دو خلوت کردندزن باردار گردید. (قصص الانبیاء ص 90).
، وحشت. (یادداشت بخط مؤلف) ، شبستان. خوابگاه، اطاق مخصوص، جایی که شخص در آنجا به تنها نشیند. (از ناظم الاطباء) ، جایی که جز محارم شخص دیگری در آنجا نباشد. (ناظم الاطباء). جایی که جز خویشان و نزدیکان که نامحرم دیگرانند کس دیگر بدانجا نیست. (یادداشت بخط مؤلف) :
- خلوتگه، مجلسی که نامحرمان را بدان راهی نیست:
عزم بخلوتگه سلطان کند.
عطار.
- عملۀ خلوت. غلامان و خواجگان که خدمت محارم شخص کنند.
، مقابل جلوت. مقابل حضرت. (یادداشت بخط مؤلف) ، نزد پاره ای از صوفیان عزلت و گوشه نشینی است و نزد پاره ای دیگر از آن طایفه غیر عزلت است پس خلوت از اغیار و گوشه گیری از نفس و آنچه بسوی خود می طلبد و آدمی را بغیر خدا مشغول می دارد باشد، لذا خلوت کثیرالوجود عزلت قلیل الوجود است. بنابر این عزلت مقامش بالاتر از خلوت است. دیگری گفته عزلت از اغیار باشد بنابراین خلوت بالاتر از عزلت است چنانکه مجمعالسلوک گفته: در خلاصهالسلوک آمده خلوت ترک آمیزش با مردم است هرچند هم بین ایشان واقع شده باشد. حکیمی گفته: که خلوت انس به ذکر و اشتغال به فکر است. دانایی گفته: خلوت تنهایی از جمیع اذکار است جز از حق تعالی شانه. (کشاف اصطلاحات الفنون). محادثهالسرمع الحق حیث لاملک و لا احد سواه. (تعریفات جرجانی) :
حافظ ار آب حیات ازلی می طلبی
منبعش خاک در خلوت درویشانست.
حافظ.
بی چراغ جام در خلوت نمی یارم نشست
زآنکه کنج اهل دل باید که نورانی بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
خلوت
انزوا، عزلت
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
فرهنگ لغت هوشیار
خلوت
((خَ وَ))
تنها نشستن، تنهایی گزیدن، تنهایی، انزوا، کم رفت و آمد، کم جمعیت
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
فرهنگ فارسی معین
خلوت
تنهایی
تصویری از خلوت
تصویر خلوت
فرهنگ واژه فارسی سره
خلوت
اعتزال، اعتکاف، انزوا، دوری گزینی، تنهایی، گوشه نشینی
متضاد: جلوت، زاویه، گوشه، دنج، بی سروصدا، باطن
متضاد: ظاهر، خالی از اغیار، فرصت مناسب، مجال، خالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلوص
تصویر خلوص
خالص بودن، ساده و بی آلایش بودن، پاکی و سادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
مربوط به خلوت، خلوت نشین، محرم راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
خرسندی، شادی، خوشی، فراخی عیش، آرامش خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلوت
تصویر فلوت
ساز بادی، از جنس چوب یا فلز، به شکل لوله، دارای سوراخ هایی متوالی که با کلید یا انگشتان باز و بسته می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش، فطرت، هیئت، سرشت، شکل ظاهری انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
ماده ای خوش بو که قسمت عمدۀ آن زعفران بود
فرهنگ فارسی عمید
(خَلْ وَ)
نام کمال الدین اسماعیل اصفهانی، شاعر معروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
منسوب به خلوت. کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) :
بشنو ازین پرده و بیدار شو
خلوتی پردۀ اسرار شو.
نظامی.
خلوتی پردۀ اسرار شو
ما همه خفتیم تو بیدار شو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلعت
تصویر خلعت
جامه و جز آن که بزرگی بر کسی بپوشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلوت
تصویر سلوت
بی غمی، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوج
تصویر خلوج
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
پاکی، صافی، سادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوق
تصویر خلوق
بوی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوقت
تصویر خلوقت
خوشررفتاری نرمی، تابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلول
تصویر خلول
کم گوشت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوه
تصویر خلوه
تهیکیدن، آبشت تنهایی، نهفت زن بی شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفوت
تصویر خفوت
هم آوای عفو درخشش، هویدایی آرمیدن، خاموشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفت
تصویر خلفت
آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
نهاد، فطرت، طبیعت، سرشت، آفرینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوب
تصویر خلوب
فریبا زن، دروغگو و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروت
تصویر خروت
جمع خرت، سوراخ گوش ها، سوراخ سوزن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوت
تصویر جلوت
هویدا و آشکارا
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه نشین، یکی از پیرو ان خلوتیه گوشه نشین منزوی مجرد، پیرو فرقه خلوتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
محرم، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلقت
تصویر خلقت
آفرینش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلوص
تصویر خلوص
سرگی، سره گی، نابی، سارا
فرهنگ واژه فارسی سره
گوشه نشین، منزوی، خلوت گزیده، خلوت نشین، معتزل، عزلت نشین، معتکف
فرهنگ واژه مترادف متضاد