در اندرون شونده. مجروح کننده. (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس). سوراخ کننده: بود بر دل ز مژگان خلنده گهی تیر و گهی ناوک زننده. لبیبی. حلق بداندیش را برنده چو تیغی دیدۀ بدخواه را خلنده چو خاری. فرخی. همه درخت و میان درخت خار گشن نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر. فرخی. خلنده تر ز جاهل بر نروید. ناصرخسرو. هرچند خلنده ست چو همسایۀ خرماست بر شاخ چو خرمات همی آب خورد خار. ناصرخسرو. ، تیرکشنده. زخمی که تیر می کشد. (از یادداشت بخط مؤلف) : آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار بخلد آن را شوکه گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامتهای آن (علامتهای تفرق الاتصال) درد خلنده باشد و گاهگاه چنان پندارد که آن موضع... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامت این آماس دردی بود لازم و خلنده و تب سوزان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نافذ. (ناظم الاطباء)
در اندرون شونده. مجروح کننده. (از برهان قاطع) (از صحاح الفرس). سوراخ کننده: بود بر دل ز مژگان خلنده گهی تیر و گهی ناوک زننده. لبیبی. حلق بداندیش را برنده چو تیغی دیدۀ بدخواه را خلنده چو خاری. فرخی. همه درخت و میان درخت خار گشن نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر. فرخی. خلنده تر ز جاهل بر نروید. ناصرخسرو. هرچند خلنده ست چو همسایۀ خرماست بر شاخ چو خرمات همی آب خورد خار. ناصرخسرو. ، تیرکشنده. زخمی که تیر می کشد. (از یادداشت بخط مؤلف) : آماسی که سخت گرم و خلنده باشد همچون خار بخلد آن را شوکه گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامتهای آن (علامتهای تفرق الاتصال) درد خلنده باشد و گاهگاه چنان پندارد که آن موضع... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علامت این آماس دردی بود لازم و خلنده و تب سوزان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نافذ. (ناظم الاطباء)
جانوری که روی زمین بخزد، جمع خزندگان. جانورانی جزو شاخه ذی فقاران که بسبب کوتاهی دست و یا پا فقدان آنها شکمشان روی زمین کشیده شود و غالبا در خشکی زیست کنند. بعضی از آنها تخم خود را در کیسه ای زیر شکم خود حفظ نمایند. خزندگان عموما بوسیله شش تنفس میکنند. رسته های آنها عبارتست از تمساحان سوسماران ماران لاک پشتها
جانوری که روی زمین بخزد، جمع خزندگان. جانورانی جزو شاخه ذی فقاران که بسبب کوتاهی دست و یا پا فقدان آنها شکمشان روی زمین کشیده شود و غالبا در خشکی زیست کنند. بعضی از آنها تخم خود را در کیسه ای زیر شکم خود حفظ نمایند. خزندگان عموما بوسیله شش تنفس میکنند. رسته های آنها عبارتست از تمساحان سوسماران ماران لاک پشتها
چوبکی باشد که یک سر آنرا بدول آسیا بطوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود لکلکه: (گر همی گوییم گول و گر نمی گوییم گول چون کلنده بر لب دو لیم و تک تک میزنیم)، (مولوی)
چوبکی باشد که یک سر آنرا بدول آسیا بطوری نصب کنند که از گردش سنگ آسیا آن چوبک حرکت کند و از دول کم کم دانه در آسیا رود لکلکه: (گر همی گوییم گول و گر نمی گوییم گول چون کلنده بر لب دو لیم و تک تک میزنیم)، (مولوی)