جدول جو
جدول جو

معنی خلشا - جستجوی لغت در جدول جو

خلشا(خُ)
دهی است از دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان. دارای 155تن سکنه. آب آن از نهر کیاجوی سفیدرود. محصول آنجا برنج، ابریشم و صیفی و مردم آن کشاورزند. این دهکده سه باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرشا
تصویر خرشا
(دخترانه)
خورشید، آفتاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر خراد از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلشا
تصویر گلشا
(دخترانه)
بهترین و زیباترین گل، شاه گلها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلش
تصویر خلش
فرورفتن چیزی نوک تیز در بدن یا چیز دیگر، برای مثال جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاش
تصویر خلاش
زمین دارای خاک اسیدی و بقایای گیاهی فراوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
خلیفه
خلفای راشدین (اربعه): چهار خلیفۀ بعد از پیامبر اسلام (ابوبکر، عمر، عثمان و علی)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
غلغله. شور. مشغله. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بارفروش. رجوع به مازندران و استراباد رابینو، ص 118 و ترجمه همین کتاب 159 شود، لقب فردوسی طوسی. (ناظم الاطباء). رجوع به فردوسی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
نام موضعی است بجانب مغرب. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ای خوش. طوبی. مرحبا. بسیار خوش. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا:
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله.
شاکر بخاری.
رهایی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین.
فردوسی.
اگرچه من ز عشقش رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری.
خوشم نبید و خوشا روی آنکه داد نبید.
منوچهری.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار.
منوچهری.
شبی گذاشته ام دوش خوش بروی نگار
خوشا شبی که مرا دوش بود با رخ یار.
فرخی.
خوشا آنکس که بارش کمترک بی.
باباطاهر عریان.
بت زنجیرموی از گفتن او
برآشفت ای خوشا آشفتن او.
نظامی.
زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری
خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی.
سعدی.
خوشا وقت مجموع آنکس که اوست.
سعدی.
خوشا تفرج نوروز خاصه درشیراز.
سعدی.
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان.
حافظ.
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم.
حافظ.
دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشا خرقه و خوشا کشکول.
شیخ بهائی.
- خوشا بحال تو، طوبی لک. خنک ترا
لغت نامه دهخدا
(خُ/ خِ)
مبارک. میمون. خجسته. خنستان. فرخنده. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ دَ)
از حیث خلق. از حیث خو. (یادداشت بخط مؤلف) : کان اشبه الناس برسول اﷲ خلقا و خلقا و منطقاً
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خوا / خا دَ)
از حیث خلق. از حیث آفرینش. (یادداشت بخط مؤلف) : کان اشبه الناس برسول اﷲ خلقا و خلقا و منطقاً
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مایه ای که از شیر و تخم مرغ و پنبه و آهک ساخته و ظروف شکسته ای که از جنس بلور و چینی باشد باآن بند می زنند و می چسبانند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ لُ)
کوزۀ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزۀ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک
واندر میانش بادۀ رنگین ببوی مشک
ما زین خلشک رنگین وین لعبت بدیع
باده خوریم تر و بکون دربریم خشک.
ابوالخطیر گوزگانی.
، پارچۀ ازار و شلوار رنگارنگ. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ لُ)
آب دهان. خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
یکی از نامهای خورشید است. (برهان قاطع). بلغت زند و پازند، خورشید و آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
زمین پر گل و لای، زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن. (یادداشت بخط مؤلف). خلیش که آنرا چیچله و خلاب و غریقج نیز گویند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلقا
تصویر خلقا
به خوی به رفتار به دیدار و به رفتار بدیدار از نظر خلقت هیاه: (خلقا و خلقا شبیه پدر است) از نظر خبق از جهت خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشا
تصویر خرشا
پوست مار، تهی، گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلش
تصویر خلش
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
خالی از هوا، جائی که در آن کسی نباشد جای خالی، بیت الخلا، خلوتگاه، آب دست، جای مستراح، جز واژه جز را آنندراج به نادرست تازی دانسته آبخانه جایی ادبخانه آبریزگاه، تی تهیک خالی بودن، فارغ بودن، مقابل ملا، جایی که در آن کسی نباشد جای خلوت مقابل ملا (ملا)، جای خالی از هوا، آنست که دو جسم با یکدیگر تماس نیافته باشند و بین این دو جسم دیگری که مماس هر دو باشد وجود نداشته باشد، مستراح جایی ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشا
تصویر خشا
کشت تباه زمین گل، سنگناک، کبت خانه (کبت هم آوای برف زنبور) کندو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلما
تصویر خلما
جمع خلم، دوستان یاران، آهو کده ها، رگ و ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفا
تصویر خلفا
جمع خلیفه، جانشینان جمع خلیفه جانشین ها، قائم مقام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلطا
تصویر خلطا
جمع خلیط، آمیزندگان، آمیزگاران، آمیزشکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلصا
تصویر خلصا
جمع خلص، دوستان یکرنگ جمع خالص گزیدگان دوستان گزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
کوزه گلی منقش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلشک
تصویر خلشک
((خَ لُ))
کوزه گلی منقش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلش
تصویر خلش
((خَ لِ))
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز در جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
چه خوش، چه نیک، خنکا، نیکا
متضاد: بدا، خهی، احسنت، آفرین، حبذا، مرحبا
متضاد: بدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه، باقی مانده
فرهنگ گویش مازندرانی
باد گرم و خشک که آفت زا است، خوش گوار
فرهنگ گویش مازندرانی