جدول جو
جدول جو

معنی خلرد - جستجوی لغت در جدول جو

خلرد
(خُ لَ)
دهی است از دهستان نرم آب بخش دو دانگۀ شهرستان ساری. واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. این دهکده کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و دارای 690 تن سکنه است. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات، لبنیات، ارزن و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان کرباس و شال می بافند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، قوای ذهنی مغز که اندیشیدن، ادراک حسن و قبح، رفتار معنوی انسان و مانند آن را هدایت می کند، ذهن، اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرد
تصویر خرد
لجن، گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خره، خلیش، کیوغ، برای مثال آن کجا سرت برکشید به چرخ / با ز ناگه فرو بردت به خرد (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورد
تصویر خورد
خوردن، خوراک، غذا، طعام، برای مثال خوردی که خورد گوزن یا شیر / ایشان خایند و من شوم سیر (نظامی۳ - ۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلود
تصویر خلود
همیشه بودن، همیشه ماندن، جاودان بودن، همیشه زیستن، دوام، پایداری، ماندگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلد
تصویر خلد
همیشگی، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، سبزباغ، باغ خلد، خلدستان، دارالنّعیم، فردوس، جنّت، دارالخلد، علّیین، سرای جاوید، دارالسّرور، دارالسّلام، دارالقرار، رضوان، باغ بهشت، مینو، قدس، دار قرار، باغ ارم، نعیم، فردوس اعلا، اعلا علّیین، گشتا
خلد برین: طبقۀ فوقانی بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
بقاء. همیشگی. (منتهی الارب). دوام. (یادداشت بخط مؤلف) : ادخلوها بسلام ذلک یوم الخلود. (قرآن 34/50) : این جهان گذرنده دار خلود نیست. (تاریخ بیهقی). خلود درنگ چیزی است اندر جایی همیشه. (جامع الحکمتین ناصرخسرو).
گوید همی قضا که من اندر جهان ملک
حکم بقای شاه خلود بقا کنم.
مسعودسعد.
این ظفرت بر خلود ملک ضمان است.
مسعودسعد.
خواهرانت یافته ملک خلود
تو گرفته ملکت کور و کبود.
مولوی.
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محالست درین مرحله امکان خلود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی از دهستان پی رچه سورتیچی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48هزارگزی شمال کیاسر و 24هزارگزی بهشهر. کوهستانی، معتدل مرطوب و دارای 350 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، ارزن، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَصْ صُ)
همیشه ماندن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جاودان شدن. جاویدان ماندن. (یادداشت بخط مؤلف). خلد، مقیم گردیدن در جای. خلد، موی هنوز سپید نشده کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلد، جاودانه کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به ’خلد’ شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا)
ابن خالد صیرفی از کبار قراء بود و گویند که او امام در قرائت و ثقه و عارف و محقق بود و در کوفه بسال 220 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 293).
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین الرد بمعنی گاله و جوال است:
بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام
که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد.
همام تبریزی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
در تداول مردم قزوین بمعنی گاله (جوال) است. لهجه ای از الردشعوری نیز بضم لام آورده است. رجوع به الرد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ساکت بواسطۀ حیا. (ناظم الاطباء). زن شرمگین. ج، خرّد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو دسته سفید یا آبی و یا زرد. ارتفاع آن بیک متر میرسد. دانه های وی بمقدار یک نخود است و در غلافی جای دارد. سبز آنرا خام میخورند و رسیده و خشک شده آنرا می پزند و میخورند ململی بسله کلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورد
تصویر خورد
خوردن خورد و خوراک، خوراک طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلد
تصویر خلد
دوام، بقا، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، ادراک، تدبیر، فراست، هوش، دانش، زیرکی کوچک، صغیر کوچک، صغیر
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورد
تصویر خورد
((خُ))
خوراک، طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلود
تصویر خلود
((خُ))
همیشه بودن، جاوید بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرد
تصویر خرد
عقل، شعور
فرهنگ واژه فارسی سره
ابدیت، بقا، پایایی، جاودانگی، دوام، مخلد
متضاد: ناپایایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گل های بومی
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی