یکی از شهرستانهای هشتگانه آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رود خانه قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشتۀ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قلۀ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قلۀ آن همه منطقۀ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنۀ آن گردنۀ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجادۀ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قلۀ قارشوکه سر راه جادۀ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رود خانه قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیلۀ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رود خانه شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رود خانه مهمی نمی باشد و سرچشمۀ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برود خانه قزل اوزن می ریزد. رود خانه گیوی و رود خانه سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رود خانه قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از شهرستانهای هشتگانه آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رود خانه قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشتۀ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قلۀ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قلۀ آن همه منطقۀ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنۀ آن گردنۀ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجادۀ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قلۀ قارشوکه سر راه جادۀ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رود خانه قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیلۀ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رود خانه شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رود خانه مهمی نمی باشد و سرچشمۀ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برود خانه قزل اوزن می ریزد. رود خانه گیوی و رود خانه سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رود خانه قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حجل. حجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء) : وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. تن غنده را پای باید نخست پس آنگاه خلخال بایدش جست. اسدی. تا چو بازم در آهنین خلخال چون جلاجل ز من فغان برخاست. خاقانی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. روانه شد چو سیمین کوه در حال درافکنده بکوه آواز خلخال. نظامی. ز نیکو کردن زنجیر خلخال نه نیکو کرد بر زنجیریان حال. نظامی. چو یاره دست بوس رایش افتاد چو خلخال زر اندر پایش افتاد. نظامی. هزار اشتر سیه چشم و جوانسال سراسر سرخ موی و زرد خلخال. نظامی. پس بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی (مثنوی). چو کاهل بود ناقه در خاستن چه باید بخلخالش آراستن. امیرخسرو دهلوی. - خلخال زر، کنایه از آفتاب. - خلخال فلک، کنایه از آفتاب. ، زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حِجل. حَجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء) : وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار. فرخی. تن غنده را پای باید نخست پس آنگاه خلخال بایدش جست. اسدی. تا چو بازم در آهنین خلخال چون جلاجل ز من فغان برخاست. خاقانی. آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده. خاقانی. روانه شد چو سیمین کوه در حال درافکنده بکوه آواز خلخال. نظامی. ز نیکو کردن زنجیر خلخال نه نیکو کرد بر زنجیریان حال. نظامی. چو یاره دست بوس رایش افتاد چو خلخال زر اندر پایش افتاد. نظامی. هزار اشتر سیه چشم و جوانسال سراسر سرخ موی و زرد خلخال. نظامی. پس بفرمودش که برسازد ز زر از سوار و طوق و خلخال و کمر. مولوی (مثنوی). چو کاهل بود ناقه در خاستن چه باید بخلخالش آراستن. امیرخسرو دهلوی. - خلخال زر، کنایه از آفتاب. - خلخال فلک، کنایه از آفتاب. ، زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
هر چیزی که به صورت باریک بریده شده است مثلاً خلال بادام، چوب باریک، سیخ چوبی باریک که با آن لای دندان ها را پاک کنند، دندان افریز، دندان کاو، دندان فریز، خلال دندان
هر چیزی که به صورت باریک بریده شده است مثلاً خلال بادام، چوب باریک، سیخ چوبی باریک که با آن لای دندان ها را پاک کنند، دَندان اَفریز، دَندان کاو، دَندان فَریز، خلال دندان
شهریست که امروز خلخال نامیده میشود. صاحب برهان و انجمن آرای ناصری و آنندراج آنرا قریب گیلان دانسته اند: ز پرگار آن حلقه برکرد سر که خوانندش امروز خلخال زر. نظامی
شهریست که امروز خلخال نامیده میشود. صاحب برهان و انجمن آرای ناصری و آنندراج آنرا قریب گیلان دانسته اند: ز پرگار آن حلقه برکرد سر که خوانندش امروز خلخال زر. نظامی
هر عارضه ای که شیرینی را ترش گرداند، رطب در میان شاخه های خرمابن. (ناظم الاطباء) غورۀ خرما. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
هر عارضه ای که شیرینی را ترش گرداند، رطب در میان شاخه های خرمابن. (ناظم الاطباء) غورۀ خرما. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
درمیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ملخص اللغات حسن خطیب). ضمن. طی. بین: گفته شد آن داستان معنوی پیش ازین اندر خلال مثنوی. - خلال الدار، گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه. (منتهی الارب). - در خلال این جماعت، در بین این جمع. - در خلال این مدت، در اثنای این مدت. ، خلال. جمع واژۀ خل و خلّه و خلّه و خلّه و خلل. (منتهی الارب)، آنچه بدان سوراخ کنند. (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، اخله، میل دندان کاو. (منتهی الارب). چوب یا استخوان یا فلزی با نوک باریک که برای بیرون کرن خرده های غذا که در میان دندانها ماند بکار برند. دندان فریش. دندان افریز.چوچو در لغت مردم رشت و انزلی. (یادداشت بخط مؤلف) : از آن خلال کنند. (کلیله و دمنه). گر خلال بن دندان شدنم نگذارند. خاقانی. عیسی خلال کرده از خارهای گلبن. خاقانی. - خلال کردن، درآوردن خردۀ غذا از میان دندانها بوسیلۀ خلال. ، خلاشه. (ناظم الاطباء). چوب باریک و لاغرو کوچک: حدیثی بود مایۀ کارزار خلالی ستونی کند روزگار. فردوسی. بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام شود کوه دماوند بکردار خلالی. فرخی. همی بالدت تن سپیداروار ز بی دانشی مانده جان چون خلال. ناصرخسرو. نعت وصلت ار شبی روزی من کند فلک باز رهانم از هوس این تن چون خلال را. فلکی شروانی. بدر او هلالی وشخص او خلالی شده است. (سندبادنامه ص 194). همچنانکه پدر سعد تو بعد از نودساله عمر و پادشاهی طبرستان سخن بسمع قبول اصغاء فرمودی و در آن بخلالی خیالی را مجال نبودی. (تاریخ طبرستان نامۀ تنسر). وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خلالی. سعدی (بدایع). ز دور فلک بدر رویش هلال ز جور زمان سرو قدش خلال. سعدی (بوستان). - خلال بادام، بادام را هر سه پوست بازکنند و پس از تر نهادن یک شبانروز بقطعات باریک و تنک به دراز برند و در نقل و گز وپلو و شله زرد و مطنجن و غیره کنند. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال پرتقال، پوست پرتقال بپاره های باریک کنند برای ساختن مربا. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال پسته، پستۀ مقشر که بپاره های باریک کنند ریختن در خورشها و امثال آن و شیرین پلو را. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال زردک، زردک را بپاره های باریک کنند برای داخل کردن در خورشها. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال گزر، رجوع به خلال زردک شود. - خلال نارنج، چون گوشت درونسوی پوست نارنج را بسترندو جزء برون سوی شفاف و تنک آنرا به اجزاء باریک (به پهنای دوهزار یک گز و کمتر و بیشتر) بدازا برند آنرا خلال نارنج نامند و آنرا پس از آنکه در دو یا سه آب شیرین بجوشانند و تلخی آن بگیرند در پلو، خورش، قیمه، آش، ماست و غیره کنند خوشمزگی و بوی را. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال نارنگی، بریده و ریزۀ پوست نارنگی برای داخل کردن در خورشها و ساختن مرباها. ، چوب یا آهن که بدان دو کناره جامه را بهم بر بدن دوزند تا از باد نپرد. (منتهی الارب). - ذوالخلال، لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه. ، چوب که در زبان شتربچه کنند تا شیر نمکد، مخرج باران از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)، خصلتها. خویها. (یادداشت بخط مؤلف) : دیگر خصلت از خصال حمیده و خلال پسندیده او آنست که یک لمحهالبصر از عمر او ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی). و بتکلف خصال پسندیده و خلال گزیده را باراحت سیئات اعمال در نفس خویش مرکوز می کنند. (جهانگشای جوینی). و باز آنرا بخصال محمود و خلال پسندیده... اعتدال آرد. (جهانگشای جوینی)، {{مصدر}} مخاله، با کسی دوستی داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی)
درمیان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ملخص اللغات حسن خطیب). ضمن. طی. بین: گفته شد آن داستان معنوی پیش ازین اندر خلال مثنوی. - خلال الدار، گرداگرد حدود خانه و مابین بیوتات خانه. (منتهی الارب). - در خلال این جماعت، در بین این جمع. - در خلال این مدت، در اثنای این مدت. ، خِلال. جَمعِ واژۀ خل و خَلّه و خِلّه و خُلّه و خُلَل. (منتهی الارب)، آنچه بدان سوراخ کنند. (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، اخله، میل دندان کاو. (منتهی الارب). چوب یا استخوان یا فلزی با نوک باریک که برای بیرون کرن خرده های غذا که در میان دندانها ماند بکار برند. دندان فریش. دندان افریز.چوچو در لغت مردم رشت و انزلی. (یادداشت بخط مؤلف) : از آن خلال کنند. (کلیله و دمنه). گر خلال بن دندان شدنم نگذارند. خاقانی. عیسی خلال کرده از خارهای گلبن. خاقانی. - خلال کردن، درآوردن خردۀ غذا از میان دندانها بوسیلۀ خلال. ، خلاشه. (ناظم الاطباء). چوب باریک و لاغرو کوچک: حدیثی بود مایۀ کارزار خلالی ستونی کند روزگار. فردوسی. بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام شود کوه دماوند بکردار خلالی. فرخی. همی بالدت تن سپیداروار ز بی دانشی مانده جان چون خلال. ناصرخسرو. نعت وصلت ار شبی روزی من کند فلک باز رهانم از هوس این تن چون خلال را. فلکی شروانی. بدر او هلالی وشخص او خلالی شده است. (سندبادنامه ص 194). همچنانکه پدر سعد تو بعد از نودساله عمر و پادشاهی طبرستان سخن بسمع قبول اصغاء فرمودی و در آن بخلالی خیالی را مجال نبودی. (تاریخ طبرستان نامۀ تنسر). وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خلالی. سعدی (بدایع). ز دور فلک بدر رویش هلال ز جور زمان سرو قدش خلال. سعدی (بوستان). - خلال بادام، بادام را هر سه پوست بازکنند و پس از تر نهادن یک شبانروز بقطعات باریک و تنک به دراز برند و در نقل و گز وپلو و شله زرد و مطنجن و غیره کنند. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال پرتقال، پوست پرتقال بپاره های باریک کنند برای ساختن مربا. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال پسته، پستۀ مقشر که بپاره های باریک کنند ریختن در خورشها و امثال آن و شیرین پلو را. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال زردک، زردک را بپاره های باریک کنند برای داخل کردن در خورشها. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال گزر، رجوع به خلال زردک شود. - خلال نارنج، چون گوشت درونسوی پوست نارنج را بسترندو جزء برون سوی شفاف و تنک آنرا به اجزاء باریک (به پهنای دوهزار یک گز و کمتر و بیشتر) بدازا برند آنرا خلال نارنج نامند و آنرا پس از آنکه در دو یا سه آب شیرین بجوشانند و تلخی آن بگیرند در پلو، خورش، قیمه، آش، ماست و غیره کنند خوشمزگی و بوی را. (یادداشت بخط مؤلف). - خلال نارنگی، بریده و ریزۀ پوست نارنگی برای داخل کردن در خورشها و ساختن مرباها. ، چوب یا آهن که بدان دو کناره جامه را بهم بر بدن دوزند تا از باد نپرد. (منتهی الارب). - ذوالخلال، لقب ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه. ، چوب که در زبان شتربچه کنند تا شیر نمکد، مخرج باران از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)، خصلتها. خویها. (یادداشت بخط مؤلف) : دیگر خصلت از خصال حمیده و خلال پسندیده او آنست که یک لمحهالبصر از عمر او ضایع نماند. (ترجمه تاریخ یمینی). و بتکلف خصال پسندیده و خلال گزیده را باراحت سیئات اعمال در نفس خویش مرکوز می کنند. (جهانگشای جوینی). و باز آنرا بخصال محمود و خلال پسندیده... اعتدال آرد. (جهانگشای جوینی)، {{مَصدَر}} مخاله، با کسی دوستی داشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی)
دهی است جزء دهستان بره سر طالشدولاب بخش رضوان شهرستان طوالش. دارای 235 تن سکنه. آب آن از رود خانه انیاچال و محصول آنجا برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان بره سر طالشدولاب بخش رضوان شهرستان طوالش. دارای 235 تن سکنه. آب آن از رود خانه انیاچال و محصول آنجا برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 388 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام، گردو و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 388 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، بادام، گردو و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان قاطع). خرند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف)
گیاهی مانند اشنان که در حوالی بلخ از آن شخار می گیرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان قاطع). خَرَند نام گیاهی است که از آن قلیا گیرند. (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان گیلجان شهرستان تنکابن با دویست تن سکنه. آب آن ازرود خانه تیردم و محصول آنجا برنج و مرکبات. شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گیلجان شهرستان تنکابن با دویست تن سکنه. آب آن ازرود خانه تیردم و محصول آنجا برنج و مرکبات. شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
خلال دندان در خوب دیدن زدودن غم ها و ناراحتی های کوچک خانوادگی است. تعبیر خلال بادام و پرتقال همان تعبیر اصل خود را دارد و بهتر است به کلمات _ بادام و پرتقال _ و غیره مراجعه کنید.
خلال دندان در خوب دیدن زدودن غم ها و ناراحتی های کوچک خانوادگی است. تعبیر خلال بادام و پرتقال همان تعبیر اصل خود را دارد و بهتر است به کلمات _ بادام و پرتقال _ و غیره مراجعه کنید.