جدول جو
جدول جو

معنی خفجه - جستجوی لغت در جدول جو

خفجه
(خَ / خُ جَ / جِ)
نام درختی است پرخار و آن میوۀ گرد سرخ رنگ و آن درخت را بعربی عوسج خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
خفجه
گردو سرخ رنگ دارد عوسج ولیک
تصویری از خفجه
تصویر خفجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمر هندی، درختی زیبا و شبیه درخت گل ابریشم با گل های زرد یا سرخ رنگ، چوب سخت و سنگین و برگ های دراز و متناوب که هر برگ دارای ۲۰ تا ۳۰ برگچه می باشد، میوۀ ترش و خاکستری رنگ این گیاه که در غلافی دراز جا دارد و پوست آن بعد از رسیدن سخت و صدفی می شود، تمر گجرات، خرمای گجرات، انبله، صبّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفته
تصویر خفته
خوابیده، درازکشیده، کنایه از از کار بازمانده، باطل، متوقف، کنایه از غافل، بی خبر، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
شمش طلا یا نقره، برای مثال به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری - ۳۲۶)، چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده، برای مثال بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۷)
گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خفجه، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پوشیده، پنهان، در تصوف روح، خفیّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، نهفته، با پوشیدگی، پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
(خُ رَ)
عهد و پیمان، پناه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ جَ)
جمع واژۀ خرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ جَ)
جمع واژۀ خرج. خرجین ها. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
بیرون شدکننده بسیار. منه: رجل خرجه ولجه، مردی که بیرون شد و آمد کند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ جَ)
نام آبی است و فراءآنرا در ’باب خاء’ آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظَلْ لُ)
بسیار گرفتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خوش عیش گردانیدن. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
طایفه ای از عربان راه زن و قطاع الطریق. (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). در آنندراج آمده است که این طایفه از بنی عامرند:
از خفاجه بسر راه معونت یابند
وز غریبه بلب چاه مواسا بینند.
خاقانی.
با طبل و علم برنشست و بر جسر بغداد بگذشت و بر عرب خفاجه تاختن برد. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خِ وَ)
بطور پنهانی و قریب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: یأکله خفوه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پنهان و پوشیده کردن. به پنهانی کاری را انجام دادن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از اقرب الموارد). منه: خفی له خفوه
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ)
آنچه بوی زنند مانند تسمه و روده و دره و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، بیابان املس سراب دار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ قَ)
باریک میان. منه: فرس خفقه، اسب باریک میان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خفقه. رجوع به خفقه در این لغت نامه شود. ج، خفقات
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ قَ)
باریک میان. منه: فرس خفقه، اسب باریک میان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خفقه. رجوع به خفقه در این لغت نامه شود. ج، خفقات
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ رَ)
بدرقه کننده. مشایعت کننده، نگاهبان. همراه. محافظ. محافظ در راه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
تمر هندی. خرمای هندی. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379)
لغت نامه دهخدا
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفجه
تصویر سفجه
خربزه نارس، شراب مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجه
تصویر خنجه
شادی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
شوشه زر و سیم طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفده
تصویر خفده
خم، کج، کوژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفره
تصویر خفره
پیمان، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفته
تصویر خفته
خوابیده بخواب رفته خسپیده، جمع خفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
تمرهندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبجه
تصویر خبجه
((خَ جِ))
تمر، درختی است با برگ های دراز و متناوب که هر برگ بیش از بیست تا سی برگچه دارد، گل هایش زرد یا سرخ رنگ است. میوه اش سرخ و ترش مزه است که در غلافی بزرگ جا دارد، برای قلب و معده مفید است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفته
تصویر خفته
((خُ تِ))
خوابیده، به خواب رفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
((خُ یِ))
پنهان شدن، پوشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفچه
تصویر خفچه
((خَ چِ))
شوشه زر و سیم، طلا و نقره گداخته که در ناوچه آهنین ریخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفته
تصویر خفته
بالقوه
فرهنگ واژه فارسی سره