جدول جو
جدول جو

معنی خفاء - جستجوی لغت در جدول جو

خفاء
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
خفاء
((خَ))
پوشیدگی، نهانی
تصویری از خفاء
تصویر خفاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پوشیده داشتن پنهان داشتن نهان کردن پوشانیدن، آشکار کردن باز نمودن، نهان گردیدن پوشیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاء
تصویر اخفاء
نهفتن، پنهان کردن، نهان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخفاء
تصویر اخفاء
((اِ))
پنهان کردن، نهان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده، باطل، خاشاک رود آورد، بر زمین زدن، سرگردانی، آزار دلازاری، ستم -1 آزردن جور کردن، ستم کردن، بیوفایی کردن، بیمهری کردن، جور ظلم، بیوفایی بیمهری. -1 بر زمین زدن، انداختن، کفک انداختن دیگ، بیرون دادن، زر و نقره و مانند آن، خاشاک رودآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
پا پیروس، لوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاء
تصویر خذاء
فروتنی نمودن، سبکی و سستی شنوائی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خف، موزه ها (تک خف) سبکینه ها هوشیار خرده سنج کفشگر کفش فروش کفش دوز موزه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
شب پره، شب پرک، شبکوره، شب پاره، و موش کور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفات
تصویر خفات
مرگ ناگاه ناگاه مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
گناهی غیر عمدی، سهو اشتباه نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاء
تصویر خصاء
اخته کردن، خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفاء
تصویر خلفاء
جمع خلیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفاش
تصویر خفاش
جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفاء
تصویر جفاء
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ناچیز، اندک، رخت کالا که بر زمین افتاده ستبران: زن، ران ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
وفاء در فارسی توز توزش درست پیمانی پیمانداری ویدایی، دوستی مهر ورزی، انجام یابندگی، پیمان، دراز در تازی چون گفته شود مات و انت بوفاء آرش پارسی این است که او مرد زندگی تو دراز باد بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
((حَ))
پاپیروس، لوئی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفاف
تصویر خفاف
((خَ فّ))
کفش فروش، کفش دوز
فرهنگ فارسی معین
((خُ فّ))
پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پرده نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطاء
تصویر خطاء
((خَ))
سهو، گناه غیرعمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ فّ))
رفوگر، رفوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ))
پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفاء
تصویر صفاء
((صَ))
پاک و بی غش شدن، پاکیزگی، خلوص، یکرنگی، خوشی، طراوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
((کَ))
پاداش، جزا، نظیر، مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
رفوگر، رفو کننده
فرهنگ فارسی عمید