جدول جو
جدول جو

معنی خطنویس - جستجوی لغت در جدول جو

خطنویس
(پَ / پِ بَ کَ / کِ دَ / دِ)
خطاط. نویسنده. کاتب. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودنویس
تصویر خودنویس
قلمی با محفظۀ جوهر و بدون نیاز به زدن در دوات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویس
تصویر نویس
پسوند متصل به واژه به معنای نویسنده مثلاً دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس، پسوند متصل به واژه به معنای نوشته شده مثلاً پاک نویس، چرک نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنوس
تصویر خنوس
پنهان و غایب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نانویس
تصویر نانویس
نانوشته، نوشته نشده، ازقلم افتاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشنویس
تصویر خوشنویس
آنکه خط را به زیبایی می نویسد، خطاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رونویس
تصویر رونویس
کسی که از روی نوشته ای نسخه برداری می کند، رونوشت
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از کتاب خطی با خطی تازه تر از خط کاتب تمام کتاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ وی)
آنوبیس
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ما ادری این طوس به، ای این ذهب به. (منتهی الارب). نمی دانم کجا برد او را. (ناظم الاطباء) ، طاوس کشیدن نقاش، پیکر بکردن. (تاج المصادربیهقی) ، آراستن چیزی و این معنی اخیردر کتابهای لغت نیست ولیکن در کلام بعضی مولدین واردشده است. (از اقرب الموارد) ، رنگ طاوس گرفتن. رنگ پر طاوس گرفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بعضی وسمۀ تنها برنهند و رنگ او طاوسی آید و رنگ وسمۀ هندی زودتر گیرد و تمامتر آید لکن طاوسی تر آید و رنگ وسمۀ کرمانی دیرتر گیرد ولکن سیاه تر بود و تطویس او کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ)
اقامت کردن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ هََ)
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه وارادک شهرستان مشهد واقع و 1366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ نِ)
قلمی است که جوهر در مخزن جوف آن ذخیره کنند و نویسند
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نباتی است خوشبوی از جمله پودنه به این نام در میان گیلانیان معروف است و در مازندران اوجی گویند شبیه است به سیسنبر و مایل بسیاهی و با خاصیت اخراج زلوی در حلق مانده کند و قوی تر از اقسام پودنه است و آن را بعربی خشیشهالعلق خوانند. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِنْ نَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سپس ماندن از کسی. خنس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از ترجمان علامۀ جرجانی) ، سپس کردن کس را. خنس، گرفتن نر انگشت را. خنس، غایب کردن کسی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خنس، پنهان شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامۀ جرجانی). خنس
لغت نامه دهخدا
(بُ فُ)
کسی که در نوشتن بسیار سهو میکند. (ناظم الاطباء). غلطنویسنده
لغت نامه دهخدا
(لُ کُ)
برات نویس و قباله نویس و مستوفی. (ناظم الاطباء). صکاک. شروطی. ثبات. و رجوع به چک شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است پنج فرسنگی مشرقی ده روم به فارس. (فارس نامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ تَ / تِ)
آنکه استکتاب خبر کند. آنکه خبر فراهم آورد و آنرا ثبت کند، آنکه اخبار دینی جمع میکند. آنکه به استکتاب اخبار دینی میپردازد
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است از ایالات دکن بهندوستان، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکنویس
تصویر چکنویس
بزات نویس، قباله نویس، مستوفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشنویس
تصویر خوشنویس
کسی که خط نیک از روی تعلیم نویسد، خطاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویس
تصویر نویس
بنویس، مینویسم
فرهنگ لغت هوشیار
نوشته نشده ازقلم افتاده: چندقلم نانویس داریم، ثبت نشده روی کاغذ نیامده: حساب نانویس، آنکه یاآنچه ننویسدظنکه درنوشتن روان نیست: قلم نانویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوس
تصویر خنوس
غائب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیس
تصویر خنیس
اوجی (گویش مازندرانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویس
تصویر تنویس
جایگزینی جایگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانویس
تصویر پانویس
((نِ))
زیرنویس، پانوشت، پان وشته، آن چه جدا از متن اصلی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکنویس
تصویر چکنویس
((چَ یا چِ نِ))
برات نویس، قباله نویس، مستوفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشنویس
تصویر خوشنویس
((~. نِ))
خطّاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودنویس
تصویر خودنویس
((~. نِ))
نوعی قلم دارای محفظه ای که جوهر را در آن می ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنویس
تصویر سرنویس
عنوان، عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوشنویس
تصویر خوشنویس
خطاط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنویس
تصویر برنویس
مصنف
فرهنگ واژه فارسی سره