جدول جو
جدول جو

معنی خطرگه - جستجوی لغت در جدول جو

خطرگه
(خَ طَ گَهْ)
خطرگاه. جای آفت. جای خطر:
این رایت نگون سرورخش بریده دم
بر غافلان هفت خطرگه برآورید.
خاقانی.
به که در پای مرغ پیچم دست
زین خطرگه بدین توانم رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرگه
تصویر خرگه
خیمۀ بزرگ، بارگاه، سراپرده، خرگاه، خبا، هواری، افراس، فسطاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطره
تصویر خطره
خطرت، هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ عَدْ دُ)
بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن و یا دو گام را یک گردانیدن به تیزروی، زدن شمشیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از ناظم الاطباء). منه: خطرف فلانا بالسیف، زد فلان را بشمشیر. (منتهی الارب) ، مسترخی گردیدن پوست زن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خطرف جلد المراءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ گَهْ)
مخفف خرگاه که جا و محل وسیع باشد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، چادر خیمۀ بزرگ مدور و سراپردۀ بزرگ. (از برهان قاطع) :
منیژه بیامد گرفتش ببر
گشاد از میانش کیانی کمر
نشستنگه رود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
فردوسی.
ندارم درنگ امشب آید ز کین
مگر سوی افغان و خرگه زمین.
فردوسی.
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت.
فردوسی.
نه خیمه نه خرگه نه بار و بنه
چنین چند باشد سپه گرسنه.
فردوسی.
مقاتوره از پیش خاقان برفت
بیامد سوی خرگه خویش تفت.
فردوسی.
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست
خیمۀ آن سبزگون خرگه این آتشین.
منوچهری.
یکی چون خیمۀ خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون مجرۀ قیصر چهارم قبۀ کسری.
منوچهری.
هر کجا پویی ز مینا خرمنی است
هر کجاپویی ز دیبا خرگهی.
منوچهری.
روز باشد بخیمۀ قاقم
شب درآید بخرگه سنجاب.
سوزنی.
چو بیرون خرگه نهی لاکعا
لهم باشد آن لالکالالکا.
؟ (از صحاح الفرس).
هر هفت کرده پردگی زر بخرگه آر
تا هفت پردۀ خرد ما برافکند.
خاقانی.
یکی خرگه از شوشۀسرخ بید
در آن خرگه افشانده خاک سپید.
نظامی.
کین مه زرین که دراین خرگه است
غول ره عشق خلیل اللّه است.
نظامی.
بر خرگه من گذر کن از راه
وز دور بمن نمود خرگاه.
نظامی.
حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن.
حافظ.
این چه خرگه چه تتق این چه خیامست اینجا
چتر مه رایت خور ظل غمامست اینجا.
نظام قاری.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل دولت خرگه فتاده بر سر ما.
نظام قاری.
، آلاچیق بزرگ، چادر مدور بزرگ. (ناظم الاطباء) ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
واحدخطر است که بمعنی وسمه می باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) ، داغی مر شتران را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، گاهی. بعضی از اوقات. منه: مالقیته الاخطره، ملاقات نکردم با وی مگر گاهی. (منتهی الارب) ، اندیشه. آنچه بر خاطر گذرد. همزه. ج، خطرات:
در خموشی هر سه را خطره یکی
در سخن هم هر سه را حجت یکی.
مولوی.
و خطره از سر بیار... خطره که بسرت درآید آنرا رشک خوانند. (مجالس سعدی). همزه، خطره ای که شیطان در دل اندازد. (منتهی الارب).
- خطرهالجن، مس دیو. (منتهی الارب).
- لعب الخطره، جنبانیدن مخراق که فوطه پیچیده و تافته باشد که در بازی بهم زنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ سرا پرده. یا خرگاه اخضر. آسمان. یا خرگاه سبز. آسمان. یا خر گاه قمر. خرمن ماه هاله. یا خر گاه مینا. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرگه
تصویر خرگه
((خَ گَ))
خیمه بزرگ، سراپرده، خرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطره
تصویر خطره
((خَ رَ یا رِ))
به دل گذشتن
فرهنگ فارسی معین