جدول جو
جدول جو

معنی خطرایه - جستجوی لغت در جدول جو

خطرایه
(خَ یَ / یِ)
جامۀ پشمین درویشان که ریسمانها وپشمها از آن آویخته باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ورقه ای که به وسیلۀ آن مطلبی را از راه قانونی به کسی یادآوری می کنند، یادبرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارایی
تصویر خارایی
از جنس سنگ خارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورابه
تصویر خورابه
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
زیب، زینت، زیور، آرایش، برای مثال حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد / علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، ز دانش چو جان تو را مایه نیست / به از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی - ۷/۱۸۰) تهمت، افترا
فرهنگ فارسی عمید
(بَ کَ)
ریش سفید معبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بطریکیه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ فی یَ)
نام فرقه ایست از فرق اسلام. (آنندراج). فرقه ای باشند که اهل اطراف را در آنچه از شریعت نشناسند معذور دارند. و در اصول عقاید با اهل سنت موافقند. (از تعریفات جرجانی). اطرافیه در قول به قدر پیرو حمزیه میباشند، الا آنکه ایشان اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمیدانند معذوردارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. (از ضمیمۀ ملل و نحل شهرستانی ترجمه جلالی نایینی ص 15). اطرافیه فرقه ای باشند بر مذهب حمزه در اعتقاد به قدر، جز اینکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نشناسند بشرط اتیان چیزی که از طریق عقل شناختن آن لازم است معذور دارند و همچون قدریان واجبات عقلی اثبات کرده اند و رئیس آنان غالب بن شاذان از مردم سیستان بود و عبداﷲ سرنوی با ایشان مخالفت کرد و از آنان تبرّی جست و محمدیه از اصحاب محمد بن رزق از آن گروه اند، وی از اصحاب حصین بود آنگاه از وی تبرّی جست. (از ملل و نحل ج 3 ص 206). و در حاشیه بنقل از اعتقادات ص 48 و تعریفات ص 19 آمده است: اطرافیه را از اینرو بدین نام خوانده اند که معتقدند: هرکه احکام شریعت را از اصحاب اطراف عالم فرانگیرد معذور است. و آنان با اهل سنت در اصول موافقت کرده اند. اطرافیه اصحاب فرقه ای اند که بر مذهب حمزه اند در قول به قدر، الا آنکه ایشان اصحاب اطراف را در ترک آنچه از شریعت نمی دانند معذور میدارند گاهی که آنچه دانند که بطریق علم لازم میشود به آن اتیان نمایند و گویند بعقل چیزی چند واجب است. و رئیس ومقدم این طایفه غالب بن سادل است از سجستان و مخالفت ایشان کرد عبداﷲ شربوری و تبرّی گزید از ایشان. و از این طایفه اند محمدیه اصحاب محمد بن رزق (و از اصحاب حصین بن رقاد بود) و در از او تبرّی گزید (کذا). (ترجمه ملل و نحل شهرستانی بقلم جلالی نایینی ص 143) .فرقه ای از خوارج عجارده و از اتباع غالب اند و ایشان بر مذهب حمزیه باشند، جز اینکه آنان اهل اطراف را در آنچه از شرع نشناخته اند معذور دارند بشرط آنکه چیزی را که دانستن آن لازمست از جهت عقل بپذیرند. و در اصول و نفی قدر یعنی نسبت دادن افعال به قدرت بنده بااهل سنت موافقت کرده اند، چنین است در شرح مواقف. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اصحاب اطراف شود
لغت نامه دهخدا
این نام در روضات الجنات در ضمن شرح حال معافی بدین سان آمده است:ابوالفرج معافی بن یحیی بن زکریا نهروانی جریری معروف به اطراره. ولی صاحب معجم المؤلفین (ج 12 ص 302) درذیل معافی بن طرار آرد: معافی بن زکریا بن یحیی بن حمید بن حمادبن داود نهروانی جریری معروف به ابن طرار (ابوالفرج). و در همین لغت نامه در ذیل ابوالفرج بنقل ازنامۀ دانشوران آمده است: ابوالفرج بن طرار معافی، و باز در ذیل ابن طراری قاضی ابوالفرج معافی بن زکریاآمده است و بنابرین صورت اطراره معلوم نیست که درست باشد. رجوع به ابوالفرج و ابن طراری و معافی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جی یَ)
نام نوعی از کتب است که درباره چگونگی پرداخت خراج و دریافت آن و معامله درباره آن نوشته میشده است چه مسأله خراج در قرن یازدهم هجری (بخصوص) مورد بحث مفصلی میان علمای شیعه قرار گرفت، زیرا گروهی از ایشان که ساکن عراق و زیر سلطۀ عثمانیها بودند صاحب نظری بودند مخالف نظر آن گروه دیگر که در ایران میزیستند. رجوع به الذریعه ج 7 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وی یَ)
قریه من قرای ̍ واسطه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ وی یَ)
نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است: آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود و به آخر همه دیهی زکان نام است این آب را بدان باز خوانند و در میان نجیرم و سیراف در دریای فارس افتد. (از نزهت القلوب چ لیدن ص 217)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
مؤنث اخطب. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
آرایش دهنده خط. خوشنویسی که چون نویسد با نوشت خود خط را می آراید. کنایه از خوشنویس:
یمین تو چو خط آراید آفرین شنوی
بر آن یمین خطآرای از یسار و یمین.
سوزنی.
کلک خطآرای تست کرده بسی خلق را
با خطر و قدر و جاه با سلب و نان ونام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا بی یَ)
نام فرقه ای است از غلاه شیعه که از یاران ابوخطاب اسدی اند. او خود را به ابی عبدالله الامام جعفر الصادق علیه السلام نسبت می داده، چون آن حضرت غلو ابوخطاب را درباره خود احساس فرمود از او تبرا جست. ابوخطاب هم بمجرد آنکه به اعراض امام نسبت بخود پی برد، مردم را بسوی خود خواند و دعوی امامت کرد و گفت:امامان پیمبران باشند و ابوالخطاب نیز یکی از آنانست و بمردم فهماند که پیمبران فرمانبرداری ابوالخطاب را بر همگی ناس واجب شمرده اند. بدین گفتار نیز قناعت نورزیده و اتباع او گفتند: امامان الله و دو فرزند امیرالمؤمنین حسن و حسین پسران خدا می باشند و امام جعفر صادق نیز خداست، لکن ابوالخطاب از او برتر است، علی و امثال او که باشند که گواهی دروغ را برای موافقان خود بر ضرر مخالفان خویش حلال شمردند و گفته اند که بعد از قتل ابوالخطاب، امام معمر است و جماعتی از معمر پیروی کردند و او را پرستش کردند بهمان نحو که ابوالخطاب را می پرستیدند و گفته اند که بهشت نعیم دنیوی و دوزخ درد و رنج این جهان است و دنیا فناناپذیرد، محرمات را مباح شمردند، همچنین فرائض را ترک گفتند و گفته اند امام بعد از قتل معمر ’بزیع’ باشد و معتقدند که بهر مؤمنی از جانب حق وحی و در بین یران بزیعهستند کسانی که از جبرئیل و میکائیل برتر باشند و آنان هیچگاه نمیرند، بلکه چون بنهایت کمال رسند بملکوت ارتقاء یابند و گفته شده است که امام بعد از قتل ابوالخطاب عمرو بن بنان العجلی بود. (از شرح مواقف)
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ نَ)
نام ناحیتی است از نواحی بابل عراق. (از معجم البلدان). دهی است ببابل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
جای خطر. جای آفت. آفتگاه:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی.
نظامی.
چون قدر مایه راه بنوشتند
وز خطرگاه کوه بگذشتند.
نظامی.
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
واحد خذراف است. رجوع به خذراف در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خط جواز. گذرنامه، پروانه راهداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرایه
تصویر طرایه
بشنج تری شادابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاریه
تصویر قطاریه
مار سیاه، اژدر مار، مار زهرپاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
آرایش وزیور، تهمت وافترا
فرهنگ لغت هوشیار
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط راه
تصویر خط راه
گذرنامه، خط جواز
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خطابی: راستنمود، نام یکی از شاخه های هفت پیشوایی از پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدع کوفی که می گفت آدمی پس از رسیدن به پیامبری خدا می گردد. آنان جعفر صادق ع را نیز خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارایی
تصویر خارایی
از جنس خارا گرانیتی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمرایه
تصویر حمرایه
توسکا توسه: درخت توسکای قشلاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطرافیه
تصویر اطرافیه
نام شاخه از اسلام پیرامون گرایان
فرهنگ لغت هوشیار
هشدار نامه یاد گرنامه در زبان دادگستری فرستادن هشدارنامه که برای یادآوری و آگاهاندن است و با دستور بازداشت یا بازداشت نامه یکی نیست یادبرگ برگه ای که بر آن اخطار برای کسی نوشته اند نوشته ای که بوسیله آن مطلبی را بکسی یا کسانی یادآوری میکنند ابغیه، نامه ای رسمی است که از طریق دادگاهها بشخص یا اشخاصی ابغ می شود و در آن نامه اجرای امری را می خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایه
تصویر پیرایه
((یِ))
زیور، زینت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطاریه
تصویر اخطاریه
((اِ رِ یِّ))
نامه ای که از طرف دادگاه برای شخص یا اشخاصی فرستاده می شود، و در آن مطلب مورد نظر را برای شخص یادآور می شوند
فرهنگ فارسی معین
((خُ بِ))
سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود، جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخطاریه
تصویر اخطاریه
یادبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره