جدول جو
جدول جو

معنی خضض - جستجوی لغت در جدول جو

خضض
(خَ ضَ)
طعامهای رنگارنگ، مهرهای سپید و خرد که کودکان پوشند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبزه، گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوض
تصویر خوض
به فکر فرو رفتن و در امری اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفض
تصویر خفض
پست کردن، فرود آوردن
خفض جناح: کنایه از تواضع، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
(خاض ض)
مرد. (فرهنگ اسدی ص 227). عباس اقبال مصحح لغت فرس این لغت را از لغات الحاقی دانسته و میگویند جز در حاشیۀ نسخۀ ’ن’ در جای دیگر نیست و ظاهراً از لهجه های محلی است
لغت نامه دهخدا
(حُ ضُ / ضَ)
داروئیست تلخ. حضظ. جدل. حضد. حضذ. حظظ. حذل. (مهذب الاسماء). حذال.و آن بر دو نوع است: هندی و عربی. عربی آن عصارۀ آسر، یعنی خولان است که آنرا کحل خولان و حضض مکی نیز خوانند و هندی عصارۀ فیلزهرج، یعنی راس هندی است و بهندی رسوت نامند و هر دوجهت اورام رخوه و غیره بکار است. صاحب تحفه گوید: بهترین انواعش مکی است و سرد و خشک است در اول، روشنی چشم بیفزاید و شقاق را دفع کند و سحج را نفع دهد. (تحفۀ حکیم مؤمن). دیسقوریدوس گوید: لوقیون اسم درختی است خاردار با شاخه های به درازای سه ذراع و بیشتر و بر آن برگها باشد زفت و سخت مانندۀ برگهای بقس (شمشاد) با ثمری شبیه بفلفل سیاه. تلخ مزه و املس و پوست درخت زرد است برنگ شیره و عصارۀ لوقیون که با آب خلط کرده باشند و ریشه های بسیار دارد از هر سوی و در بلاد ماقدونیا و بلاد لوقیا و در اماکن دیگر بسیار باشد و بیشتر در زمینهای سنگلاخ روید. ماسرجویه گوید: لوقیون یا فیل زهرج بر سه گونه است: نوعی هندی و نوعی عربی، و چون حضض مطلق گویند مراد نوع عربی آن است و قسم سوم را از چوب زرشک حاصل کنند. یعنی بگیرند چوب زرشک را و نیک در آب بجوشانند تا تمام قوت چوب گرفته شود سپس بپالایند و آب پالوده، بار دیگر بجوشانند تا آنگاه که رنگ سرخ گیرد. همه انواع ثلاثه میان حرارت و برودت، یعنی معتدل و قابض باشند و خاصه نوع هندی در محکم کردن ریشه موی از دیگر انواع بهتراست و حضضی را که از زرشک گیرند، برای اورام نافعترباشد و قوت او قوت دم الاخوین است و رطوبات و دیگر اعضا را خشک کند و بدیغورس گوید: خاصیت حضض و نفع آن در اورام رخوه و حرارت و نفاخات جسد و قطع خون باشد. و طبری گوید: طلاء آن برای رویانیدن موی نافع است وسندهشار گوید: فیل زهرج در دردهای چشم و آماسها و خوره و بواسیر و ریشها سودمند است. و ابن ماسه گوید: نافع است گزیدگی هوام و اورام بیخهای ناخن را و رازی گوید: غرغرۀ آن درخناقها مفید است و ابن البطریق گوید: طلای آن در موضع گزیدگی سگ هار نافع است، بدین معنی که موضع گزیدگی تا بن آن از حضض پر کنند و بعض دیگر گفته اند که آشامیدن آن هر روز نیم مثقال با آب سرد برای این بلیه، یعنی گزیدگی سگ هار سود دارد. (از ابن البیطار)، نام دارویی است که از بول شتر کنند. رجوع به تحفۀحکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و ترجمه صیدنه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ ضُ)
جمع واژۀ حضیض. (منتهی الارب). رجوع به حضیض شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
چیزی. ما عنده حضض و لا بضض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ ضَ)
نام دیگر خضر پیغمبر است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ)
بقول. (منتهی الارب). جمع واژۀ خضره. (از منتهی الارب) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ اخضر وخضراء. منه: هم خضر المناکب، ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) :
حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خرد
سندس خضر از پلاس عبقری از گوردین.
خاقانی.
دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامن کشان سندس خضرند و عبقری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام قبیله ای است از تازیان که معروفند در تیراندازی. (از منتهی الارب).
- بنوالخضر، نام بطنی از قیس عیلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
سبز، نرم. نازک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
شاخ درخت، کشت و زرع، ترۀ سبز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، جای بسیار سبزناک، نوعی از درختان که در اواخر گرما سبز شود و برگ و بار بیرون آورد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
نازکی. نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، شاخه های خرمابن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، شاخه های سبز خرمابن که برگ آنرا دور کرده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضَ)
گیاه. سبزی. (یادداشت بخط مؤلف) :
باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ
راغها کردی چون سنبل خوبان ز خضر.
فرخی.
جود تو هنگام سحر
هم بر شجر هم بر خضر.
ناصرخسرو.
گل کن ز خون دیده همه خاک سجده گاه
زآن پیش کز گل تو همی بردمد خضر.
عطار.
گرچه خسبی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار خضر.
مولوی.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.
مولوی.
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. واقع در سه هزارگزی شمال خاوری همدان و دوهزارگزی خاور شوسۀ همدان به تهران. این دهکده در دشت قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 228 تن سکنه. آب آنجا از قنات و چاه و محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایعدستی زنان قالی بافی و راه آن اتومبیل رو و فرودگاه طیاره همدان در باختر این ده واقع است. و زیارتگاهی بنام خضر نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
سبز گشتن رنگ، سبز شدن زراعت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، نرم و نازک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَضَ)
آب اندک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوض
تصویر خوض
فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
فرود فررودش، تن آسایی، فروگشیدن پست کردن فرود آوردن فرو داشتن، فراخی عیش خوشگذارانی. یا خفض جناح. بال گستری پرگستردن، فروتنی. یا خفش عیش. تن آسایی. یا خفض و رفع. پستی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضب
تصویر خضب
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضد
تصویر خضد
میوه پلاسیده درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضع
تصویر خضع
راضی گردیدن بخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضم
تصویر خضم
خاییدن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشیب پاگاه خولان دارویی است که از پیشاب اشتر سازند پیل زهره چیزی فیل زهره، عصاره گیاه فیل زهره، جمع حضیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
((خَ ضَ))
سبز شدن، به رنگ برگ درخت درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفض
تصویر خفض
((خَ))
فرود آوردن، فراخی عیش، خوشگذرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوض
تصویر خوض
((خُ))
فرو رفتن در آب، در فکر فرو رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضر
تصویر خضر
((خَ ض))
سبز، شاخه درخت، زراعت، جای بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین