- خضرت
- سبزی گندمگونی، رنگ سبز، سبز
معنی خضرت - جستجوی لغت در جدول جو
- خضرت
- سرسبزی، طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
- خضرت ((خُ رَ))
- سبزی، گندمگونی، رنگ سبز، سبزه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حضور، غیاب، بحضور، در حضور، غیبت
آگاهی، بصیرت، دانش
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
مونث اخضر. توضیح درفارسی توجهی در استعمال آن بمذکر و مونث ندارند (بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش بیک ساعت ملون کرد روی گنبد خضرا) (فرخی)، سبزه، آسمان، آشکوب فوقانی عمارت، جمع خضر، گیاه سبز رنگ
هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود، در تصوف هر اندیشه ای که بر ذهن سالک وارد می شود
تر و تازه و شاداب شدن، شادابی و خرمی گیاه
عنوانی احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته یا نوشته می شود، نزدیکی، قرب، پیشگاه، حضور، پایتخت
حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص
حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص
گزند، زیان
تازگی، خوبی، شکفتگی روی
((حَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
قرب، حضور، آستانه درگاه، کلمه ای است که برای احترام پیش از نام قدیسان و بزرگان می آید
حضرت عباسی: به حضرت عباس قسم، به صورت راست و درست
حضرت عباسی: به حضرت عباس قسم، به صورت راست و درست
ضرر رسانیدن، زیان، ضرر
نیکی، نیکویی
سبز، برای مثال به سان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش / به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا (فرخی - ۱) ، سبزه زار
ضرر، زیان، گزند
آگاهی داشتن به حقیقت و کنه چیزی یا امری، دانایی، آگاهی، آزمودن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
سبز، شاخه درخت
سوراخ سوزن
سبزه، گیاه
سبز، هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید