جدول جو
جدول جو

معنی خصن - جستجوی لغت در جدول جو

خصن
(خُ صُ)
جمع واژۀ خصین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خصین در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ختن
تصویر ختن
(دخترانه)
نام شهری در ترکستان شرقی و گاهی هم به تمام ترکستان چین اطلاق شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشن
تصویر خشن
فاقد نرمش و مهربانی، تندخو مثلاً نگاه خشن،
فاقد لطافت یا ظرافت، زمخت مثلاً صدای خشن،
مقابل نرم، زبر، ناهموار مثلاً پوست خشن
کبود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصن
تصویر حصن
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، قلاط، دژ، دیز، کلات، رخّ، ملاذ، اورا، پشلنگ، دیزه، دز، ابناخون، پناهگاه، جای محکم
بلند و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصل
تصویر خصل
ندب، گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ختن
تصویر ختن
ویژگی هر یک از همسر شخص مانند پدر یا برادر، شوهر دختر، داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خان
تصویر خان
لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، عنوانی احترام آمیز که به همراه نام مردان می آید مثلاً امیرخان، خسروخان، عنوان امرا و رؤسای قبایل ترک و تاتار
شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ، خانه، سرا، لانۀ زنبور، کندو، آتشکده، کاروان سرا، مرحله
خان و مان: خانمان برای مثال مرا از خان و مان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خان و مانت (ناصرخسرو - ۲۱۷) یا مرو با یار ازرق پیرهن / یا بکش بر خان و مان انگشت نیل (سعدی - ۱۸۴)
خان خانان: عنوان پادشاهان چین و ترکستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصی
تصویر خصی
اخته، ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون
تصویر خون
مایعی سرخ رنگ و مرکب از گلبول قرمز، گلبول سفید، پلاسما و ذرات شناور که در تمام رگ ها جریان دارد،
کنایه از قتل، کشتار مثلاً خون ناحق، کنایه از پیوند نژادی
خون خوردن: کنایه از بسیار غم خوردن، کشتار
خون دل: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار
خون جگر: کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
خون رز: کنایه از شراب، برای مثال مریز خون من ای بت به روزگار خزان / مساعدت کن و با من بریز خون رزان (امیرمعزی - ۵۲۸)
خون رزان: کنایه از شراب، بخون رز
خون ریختن: کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
خون سیاوشان: صمغی سرخ رنگ که از درختی به نام شیان به دست می آید و در طب به کار می رود، درختی از خانوادۀ نخل با میوه ای شبیه گیلاس
خون کردن: کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
خون گرفتن: در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ، برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبن
تصویر خبن
در علم عروض اسقاط حرف دوم ساکن از رکن، مثل حذف الف فاعلاتن که فعلا تن شود یا الف فاعلن که نقل به فعلن گردد یا سین مستفعلن که متفعلن شود و آن را مخبون گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصم
تصویر خصم
دشمن، طرف شخص در جدال و پیکار، شوهر، مالک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صُ)
جمع واژۀ خصین، جغرافیون عرب این نام را اکثر بمحیط کبیر و گاه بدریای سفید (مدیترانه) داده اند. (قاموس الاعلام ترکی).
- دریای اخضر، مجازاً آسمان:
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما.
حافظ.
- ، یکی از شعب خمسۀ بحرالهند
لغت نامه دهخدا
ستاک نو شاخه شاخه بری، گرفتن چیزی را، نیاز بندی باز داشتن کسی را از بر آوردن نیازش، پر دانگی خوشه شاخه درخت شاخ، جمع اغصان غصون
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است سرخرنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است به نزد قدما، مایع سرخ رنگی که در تمام رگها جریان دارد و بدن از آن تغذیه می کنند بسیار خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمن
تصویر خمن
بد بویی گندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصا
تصویر خصا
خایه کشیدن خایه کشی بیخایه کردن اخته کردن خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصان
تصویر خصان
بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصر
تصویر خصر
سرد سرما سرد شدن میان کمر، راه میان بر سرد سرما سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصب
تصویر خصب
جانب فربه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصل
تصویر خصل
بریدن و جدا کردن و بمعنی نشانه زنی
فرهنگ لغت هوشیار
پنچه گرگ از گیاهان به پایان رساندن، رسا کردن، دشنام دادن، داغ کردن: ستور پنجه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصن
تصویر حصن
جان پناه، حصار، پناهگاه، دژ، قلعه، جای، استوار، برج پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خان
تصویر خان
رئیس، امیر، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختن
تصویر ختن
شوهر دختر، داماد قطع کردن، بریدن قطع کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره دوزی، پس انداز خوراک پیچیدن کنار جامه و غیره و دوختن آن، پنهان کردن و نهادن طعام برای روز سختی، اسقاط حرف دوم ساکن از رکن چون از (مستفعلن) سین بیندازند مستفعلن بماند مفاعلن بجای آن نهند و از فاعلاتن فعلاتن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشن
تصویر خشن
درشت از هر چیز، زمخت، ناهموار، ناهنجار، درشت گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزن
تصویر خزن
ذخیره کردن مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصین
تصویر خصین
تبرک تبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصی
تصویر خصی
اخته تخم کشیده مردی که بیضه اش را کشیده باشند اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصم
تصویر خصم
غلبه کردن در خصومت مالک، صاحب جانب، ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصن
تصویر حصن
((حِ))
دژ، قلعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزن
تصویر خزن
((خَ))
اندوختن مال، پوشیده داشتن راز، نگهداری زبان از سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشن
تصویر خشن
تند خو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشن
تصویر خشن
نکره
فرهنگ واژه فارسی سره